جشنواره وبلاگی نامه ای به کودکان غزه
جشنواره بين المللي وبلاگي نامه اي به كودكان غزه “به همت معاونت فرهنگي و اجتماعي شهرداري منطقه ۱۴ تهران و سايت ديارر رنج برگزار و در ۲۲ بمهن پايان گرفت.تعداد ۳۶۰ اثر به دبيرخانه اين جشنواره ارسال گرديد. استاد ابوالفضل درخشنده مسئول هئيت داوران
گردان مسلم و گردان حمزه سیدالشهدا
عملیات والفجر یک ،دو گردان مسلم بن عقیل ،حمزه سیدالشهدا از لشکر ۲۵ کربلا خط شکن در منطقه شرهانی گیر افتاده بودن و دشمن محاصره شان کرده بود . گردان ه در میدان مین گیر افتاده و دشمن رو سرشون اتش میریخت
مکالمه با خورشید
مکالمه با خورشید/ آن روز ها مکالمه با خورشید / دفترچه های ذهن کوچکم را تا آسمان مخابره میکرد/ امروز آن دفترچه ها پاره است / آن سیم ها که دلم را تا آسمان مخابره میکرد / امروز پاره است/ خدایا تماس بگیر
سلطه جهاني آمريكا به قلم شهيد آويني
از ميان عواملي كه آمريكا را در اين سلطه جهاني استكبار ياري داده اند؛ سه عامل اساسي داراي اهميتي ركني هستند:«تكنولوژي مدرن»،انسان ها غالبآ ضعيف النفس، پاي بند عادات و تعلقات و فريفته ظواهر و «ترس» است و خصوصا «ترس از مرگ».
تفکر بسیجی، تهاجم فرهنگی، امنیت اجتماعی
تفکر بسیجی بر آمده ازمکتب امام خمینی با محتوای چون: عدالت طلبی ، مردانگی و شجاعت ، غیرت و جوانمردی ، تعهد و وفا داری، صبر و پایداری ، عزت نفس و گمنامی ، دوری از شهرت طلبی بدون وابستگی به هرحزب و گروهی و در اطاعتی اگاهانه از ولایت. تفکر بسیجی مختص زمان و مکان نیست بلکه نیاز همیشه دوران است .
سردار شهید صادق مکتبی
قبل از شروع عمليات والفجر ۸ بود كه به بچهها گفتند بايد آموزش ببينند. با اين آموزشهاي بسيار جدي و كامل، بچهها فهميده بودند كه عمليات بزرگي در پيش رو است. انواع آموزشيهاي آبي، خاكي و غواصي، طي مدت يك دالي دو ماه به پايان رسيد.
فرمانده گردان پلاكم را شكست (۱)
وقتی دست نوشته های چمران را میخواندم آنجا که می گوید « خدایا آنقدر سجده ام را طولانی می کنم تا مهره های کمرم بشکند. آنقدر می ایستم تا پاهایم فرسوده شود،آن روز عاشقش شده ام» اکنون پاهایم شکسته و تنم هزار پاره است قلم برنداشته ام که خودنمایی کنم. می خواهم با شهیدان عهد محکمی ببندم
فرمانده گردان پلاكم را شكست (۲)
اشکها رها و دل به تپیدن افتاد. نه از ترس مرگ و اسارت بلکه از غربتی که فردا بر دلها حاکم می شود. خداحافظ رفیق ، دیارمان در بهشت. به رسم رفاقت همدیگر را در آغوش می کشیم . فردا نمی دانیم کدام یک از ما در فراق یکدیگر سر در آغوش تنهایی فرو می بریم یکی به صدرالمنتها بهشت ، یکی به دیار رنج سیاره سرگردان آسمانی. شب از نیمه گذشته بود. گردان دل به خطر زد.
پدر فرزند را به مسلخ عشق میفرستد
مسلم در سال۶۲ به جبهه رفت و از ناحیه دست مجروح و مدتی در بیمارستان بستری شد. پس از بهبودی نسبی دوباره دلش هوای جبهه کرد .گفتم پسرم عزیز دلم تو وظیفه خودت را انجام دادی، تازه مجروع هم شدی ، دست تو هم برای خدا دادی و تو یادگار جنگی باید بمانی
پسرم آن اتش چه بود؟
نماز صبح را که اداکردم ، مثل همیشه جلوی علی محمد ایستادم ، با هاش حرف زدم ، این قرار همیشگی من و فرزند شهیدم هست ، بعد نماز صبح با هم حرف میزنیم ، من میگم او میشنود او میگوید من سرا پا گوشم . بعد رفتم وگرفتم خوابیدم ، خواب دیدم