عملیات والفجر یک ،دو گردان مسلم بن عقیل ،حمزه سیدالشهدا  از لشکر ۲۵ کربلا  خط شکن در منطقه شرهانی گیر افتاده بودن و دشمن محاصره شان کرده بود . گردان  ه در میدان مین گیر افتاده و دشمن رو سرشون اتش میریخت

انفجار مین ها در میدان مین بر اثر خمپاره ها  ترکش ها  دنیائی بود از اتش وترکش کمی انسو تر گردان شهید غلامحسین هم گیر افتاده بود نه را برگشت نه را پیش داشت . عراقی هم رو در رو  فاصله بسیار کم . بچه ها را با قناسه و حتی  ان قدر نزدیک که با کلاش میزدن

در ته ستون یه امدادگر  داد زد  همه میخ او شدن . چه خبرت بابا  مگه اینجا شالیزار داد می کشی شهید غلامحسین محمدی از جا بلند شد ایستاد . فرمانده داد زد بشین سر تو بگیر  میزنن ها ..  غلامحسین که ریز نقش و چابک بود داد زد  من نارنج میخوام نارنجک . هیچ کس نمیدانست  برای چی . اخه تو که ته ستون تا بری جلو زدن برادر بگیر بشین . غلامحسین گفت بشینم که چی همه را تو دل شب  بکشند   و با خود ببر به اسارت  کوله پشتی را باز کرد بچه ها نارنج ها رو انداختن توی کوله صلوات بلند میفرستاد .  کوله را که پر کرد  با سرعت از کنار ستون دوید به طرف خاکریز عراقی ها  انگار عراقی ها کور شده و داد میزد وجعلنا را می خواند . از شیب خاکریز زد بالا و نارنج ها را مینداخت اصلا رفت تو خط عراقی ها  همینطور نارنجک مینداخت  ناگهان دو گردان از جا خزیدن و هجوم بردن  غلامحسین  وسط عراقی ها میرقصید و خون  در خونش میغلطید و بچه ها خط را شکستن  ولی غلامحسین همانجا گم شد  و جنازه اش مفقود و دو گردان  پیروز

غلامعلی نسائی

 

□ دیاررنج مکتب رنج و صبوری و رهائی…
و شهادت پاداش رنج است.
 همراز پروانه ها باشید