چشمها از گريه سرخ شده ، اشكها گونه هاي خاكي اش را شستند ، جانشان را صيقل داده است. پاها به نخي بند است.بي نياز از هرچه درين جهان است. بي نيازان ، پادشا هان قلمرو و عشقند و اينجا در دل تاريكي شب تنها نيازشان شهادت است.ميروند تا به دل هاي خاموش و ظلمت زده كفر بتازند

قسمت سوم/ نامه ها را كه حامل وصيت نامه شعر بود به  برادرذاكر فرمانده گروه تحويل دادتا به تعاون بدهند ساعت ۱۲ شب بود كه گروه تخريب را براي باز كردن معبر در سنگر فرماندهي جمع كردند پنج نفر از گروه برادر حامد .سليمان رضايي. حيدر زماني. نادر تبريزي .حبيب صالح و المومنين انتخاب شدند و توسط پيك گردان به منطقه عملياتي اعزام گرديدند توجيه كار بدين صورت بود كه چنانچه در مسري كه به طرف شمال شلمچه و جنوب پادگان  حميد  كه دشمن در آن محله مستقر شده را همراه گردان عملياتي باشند در مسير چنانچه به ميدان مين برخورد كنند  پاكسازي نمايند.  ولي از جايي كه احتمال ميريخت معبر لو  رفته باشد  بايد همراه گردان ميرفتند گروه تخريب جلوي گردان زري حركت كرده  عمليات از ساعت ۱ بامداد آغاز شد در اولين خاكريزه عراقي ها بدون هيچ مقاومتي فرار كرده و نيروها بدون تلفات به محل مورد نظر دست پيدا كردند .سپس بچه هاي گروه تخريب به مقر  خود بازگشتند دو روز گذشته بود بچه ها نماز مغرب را كه خواندند در سنگر تبليغات دعاي توسل برگزار كردند روضه فاطمه زهرا را كه خواند و حال غريبي دست داده بود .سنگر تاريك بود صداي موتور جلوي سنگر پيچيد ساعت ۹ونيم شب بود كه آرامش خط همه را نگران كرده بود چه دليلي دارد كه از صبح هيچ خمپاره اي به گوش بچه ها نرسيده روضه كه تمام شد رزمنده   تازه وارد  چفيه اي مشكي دور دستش بسته  بود با برادر زاكري گوشه اي خلوت كرد چند دقيقه گذشت حبيب را صدا زد جلو رفت وسلام كرد زاكري گفت اين برادر از طرف گردان برادر عامل هستند اگر خسته نيستي ۵ نفر را انتخاب كن اين اولين باري بود كه فرمانده گروه اتنخاب نيروها به حبيب واگذارده و او  ديگر نپرسيد كجا به سرعت ۵ نفر را آماده كرد و با تجهيزات جلوي سنگر منتظر شدند و به طرف منطقه مورد نظر حركت كردند هنگامي كه به محل رسيدند برادر عامل به گرمي آنان را در آغوش كشيد و به سنگر فرماندهي برد كليه فرماندهان گروهان دور هم حلقه زده بودند برادر عامل نقشه را كف سنگر پهن كرد ه بود و توضيحات كامل را به بچه ها داد تخريبي ها را كه خود ۵ نفر بودند حساسيت عمليات را به آنها توجيه كرد .برادر عامل گفت از ستاد فرماندهي دستور صادر شده البته قرار نبود امشب انجام شود امام خواستند كه ۲ سايت موشكي دشمن را كه در منطقه عملياتي پادگان حميد هست را از دشمن بگيرم و خط را بشكنيم شما ظرف ۲ ساعت بايد معبر  را باز كنيد ميدان مين كمي پيچيده است حساسيت موضوع همه به پيچيديگي همين  ميدان مين است پس خودتان را آماده كنيد و به من جواب بديد .بچه هاي گروه تخريب گفتند چه فكري قرار نبود كه ما فكر كنيم فكرامون را وقتي كه ميخواستيم به جبهه بياييم كرده ايم ديگر چيزي نيست كه به آن فكر كنيم مگر جان باختن  در راه خدا. ساعاتي ديگر به عمليات باقي نمانده بچه هاي رزمنده فراغتي يافته اند تا با اندوخته هاي دروني شان خلوت كنند هر يك در گوشه  گمنامي خويش فرو رفته و نوحه سرايي و مناجات و ذكر يا زهرا (ص)تن خاكشان را از آلودگي هاي دنيايي پاك ميكردند .ميرفتند تا تاريخ در افق وجودي اش بار ديگر به خود ببالد  كه چنين مرداني از وراي آن عبور كرده اند اگه چه امروز تاريخ  نيز چون گروهي از آدميان غفلت زده به خواب ابدي فرورفته است و آن لحظه هاي  را به فراموشي سپرده .
چشمها از گريه سرخ شده اشكها گونه هاي خاكي اش را شستند و جانشان را صيقل داده است پاها به نخي بند است .بي نياز از هرچه درين  جهان است . بي نيازان  پادشا هان قلمرو و عشقند و اينجا در دل تاريكي شب تنها نيازشان شهادت است .ميروند تا به دل هاي خاموش و ظلمت زده كفر بتازند و پاره اي از نور را  به خاك جبهه جلوگر سازند تا من تو امروز پس از گذشت سال ها دل تاريك و چشمان خواب آلود و گنگ مانرا  آيينه اي بسازيم تا آن نور  به خاموشي  دل مان بتازد و ما را از غفلت خود بيرون بكشد.اگر چه امروز گروهي از غفلت زدگان در عمق جهانشان فرورفته و آن لحظه هاي ناب را با منطق عقل ظاهر بين خو د  مي سنجند. بچه ها باهم وداع ميكردند و در آغوش هم اشك ميريختند اشك ها در هم مي لغزيد ” خداحافظ رفيق ديدار ما در بهشت ، عاشقانه هاي وداع را  فرشتگان عالم قدس به نظاره نشسته اند و بر  خود  ميبالند  كه اكنون چنين مرداني را تا ساعاتي ديگر به عرش همراهي خواهند كرد و از  خداوند مژدگاني خواهند گرفت .گروهان آماده رزي بي امان دل ها قرص و محكم ستون به خط شده است و پرچم لا اله الله الا در سر ستون،  بسيجي كمرش را با چقبه محكم گره زده پيشاني بندها سرخ و سبز پلاك ها را پنهان كرده اند ماه و ستارگان به نظاره نشسته اند و بر چنين مرداني حسد ميورزند مگر ميشود به اين همه از خودگذشتگي دست يافت بچه ها از خودشان گذر كرده بودند و تن خاكشان را در جاي دورتر از اين واقعه جا گذاشته بودند ترس  به دنبال بچه ها ميدويد  و در خاك ميغلطيد ميكوشيد تا خودش را در روح رزمندگان غالب كند وليكن بچه ها قبل از حركت ترس را زمين گيركرده و با هر گامي كه به سوي دشمن  مي تافتند  ترس را نيز لگد مال ميكردند.حبيب و دونفر ديگر از رزمنده هاي گروه تخريب جلوي گردان حركت كردند بسمجي همراه و همپاي تخريب چي ها ، فرمانده گروهان در كنار بسيمجي مدام حرف ميزد .فاصله چنداني تا خاك ريز دشمن نبود ميدان مين اين فاصله كم را در عقل ظاهر بين غير ممكن ساخته بود حبيب وسط دونفر چپ  و راست روي خاك زانو زده و اولين سر نيزه را به خاك فرو بردند نوار كش ها دو نوار سفيد چپ راست حبيب را نشانه ميگزاشتند و هر لحظه به دشمن نزديك تر ميشد ند بچه هاي گروهان كم كم وارد معبر شده وسينه به خاك كشيده بودند نفس ها در سينه حبس شده بود صداي موسيقي ناهنجاري از آن طرف خاكريزبه وضوع شنيده ميشد و باد خود نيز به سرعت صوت مي افروخت بسيمجي با كف دست در دهنه گوشي اش را مي گيرد .  تا صداي بيسيمچي ،  متن سكوت شب  را نشكند  ودشمني كه حالا در صد متري پشت خاكريزه در انتظار جنود الله نشسته است سرباز دشمن اگر ميخواست و اگر گوش هايش را  خوب باز ميكرد بشنود. زمزمه رزمنذگان اسلام  را و با صداي يا زهرا دل تاريك و غفلت زده اش بيدار كند اما چه سود كه بايد با دل سنگي و جاهلش تنها از زبان گلوله سخن گفت .مين ها با فني  خاص ماهرانه در دل زمين به هم پيوسته كاشته شده بود .كم كم باد به سرعت خود در دشت ميافزود گروهان  پشت سر سينه خيز نشسته و افسر ارتش كه شيرازي  نام داشت نفس نفس زد و گفت خيلي وقت گذشته كم كم داره دشمن حساس ميشه عرض رو كمتر كنيد  همه منتظر شما هستن . نيروها را خسته نكنيد حبيب تند تر به كارش ادامه داد فاصله خيلي كم شده بود و كافي بود دشمن از خواب غفلت بيدار شده كافي بود تنها يك منور بزنند نيروها زير خاكريزه ها كاملا مشاهده ميشدفرمانده گروهان خودش را ميخورد چند متري بيشتر به انتهاي ميدان مين نمانده بود كه  سرعت باد تندترشد عرض آنقدر كم شده بود كه بچه ها پشت سر هم حركت ميكردند.تخريبچي ها جلوي گروهان،فرمانده گروهان و برادر  شيرازي ، بسيمجي  پشتشيرازي را زد و گفت  از قرارگاه ميگن برادر عامل …فرمانده گروهان بسيم را گرفت از آن طرف به او گفتند كه خيلي وقت تلف شده و ايجاد مشكل داره ميكنه حبيب آخرين مين ها را بيرون مي آورد كه يك تكه پلاستيك نرم از سمت چپ از زمين كنده شد روي ميدان مين  به شاخكي گير كرد
اولين كسي كه متوجه پلاستيك شد بسيمچي گروهان بود و به فرمانده گفت فرمانده به حيرت به پلاستيك نگاه ميكرد كه  باد افتاده بود تو پلاستيك هم چون نرو نازك بود زوزه ميكشيد .با زمزمه  يا علي ابن ابيطالب يا زهرا يا زهرا و سرش را چسباندبه زمين و چند دقيقه  همچنان  در حالت سجده قرار گرفت و اشك ميريخت .  پلاستيك همچنان زوزه ميكشيد.تيربارچي عراقي متوجه پلاستيك شده و فرياد كشيد ايراني ايراني ايراني و شروع به تير اندازي كرد .انگار هدف مشخصي نداشت ولي مرتب به طرف پلاستيك رگبار ميزد .تير بار دوم هم شروع كرد به رگبار زدن چند سربازي عراقي روي خاكريزه تا كمر بالا آمده بودند و با كلاش رگبار بسته بودند . حبيب  آخرين مين را از خاك بيرون كشيد . ناگهان تيربار بطرف حبيب نشانه رفت و تنش را هزاره كرد  با اولين گلوله فرياد يا حسين  حبيب همه را از جا بلند كرد . گوئي رمز عمليات خوانده شد  و رزمندگان به  دل دشمن هجوم بردند .  حبيب  به زمين افتاد .شيزازي كه فاصه چنداني با حبيب نداشت  اولين نفري بود كه از حبيب جلوزد .  شيرازي با تنه درشتش  مورد هدف تيربار قرار گرفت و تنش چون نقشه چغرافيا  تكه تكه شده بود . حبيب ارام  در معبر خوابيده بود  و رزمندگان  از خاكريز دشمن بالا ميرفتن … پايان

 نوشته ؛ غلامعلي نسائي

لطفا نظرات خود را در خصوص اين داستان براي ما ارسال كنيد .