تعداد مجروحین خیلی زیاد بود. امکانات و تجهیزات برای مداوای آنها کم بود. اکثر بچه ها در کنار خودم به شهادت رسیدند. صدای فریاد یا حسین(ع )، یا زهرا(س) گفتنشان هنوز هم در گوشم زنگ می زند. «شهید ممقانی» مسئول بهداری بود که برای آوردن مجروحین به خط مقدم رفت و در یکی از این رفت و آمد ها ماشینش مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و به شهادت رسید.  این بار اثرات گاز شیمیایی بیشتر شد.

 در بیمارستان ساسان؛ مآمن مردان مظلومی که تو آنها را از یاد برده ائی.  

نام: علی محمد رضا تالحی
نام پدر : شیخ علی
تاریخ ومحل تولد : ۱۳۱۱- بروجرد
تاریخ و محل اعزام: ۱۳۶۰ – بروجرد
مدت حضور در جبهه : ۱۲ ماه
درصد مجروحیت: ۳۵ درصد شیمیایی
محل سکونت : کرج

حرف که می زند، گویی جوانی است که وقایع جنگ نابرابر را پیش چشمت مجسم می کند. پیر مرد ۷۸ ساله، جوانمرد سالهای پایمردی، علی محمد رضا تالحی می گوید؛ می خندد و اشک می ریزد برای یارانش که پیمان رفتن را در شبهای عملیات با هم بسته بودند. آنها شهید شدند و او جانباز شیمیایی. گفتگوی ما با این عزیز خالی از لطف نیست.

علی محمد رضا تالحی با گویش خاص خود، از اولین روزهای آغاز جنگ می گوید:
۱۸ آذر ماه سال ۵۹ به گروه های نامنظم شهید چمران ملحق شدم. وظیفه ی ما مبارزه با گروهک های منافق داخل مرز ایران بود.
سال ۶۰ لشگر محمد رسول الله تشکیل شد و گروه های نامنظم نیز به آن ملحق شدند. دوره بهیاری را گذرانده بودم؛ به همین علت در بهداری لشگر مشغول خدمت شدم.
در همان سال در عملیات طریق القدس شرکت کردم. سال ۶۲ عملیات خیبر که از اهمیت بالایی برخوردار بود، شبانه انجام شد. در نزدیکی خط، اورژانس صحرایی آماده کرده بودیم تا مجروحین را مداوا کنیم.

وی به بمباران شیمیایی در این عملیات اشاره می کند:
در این عملیات، دشمن برای اولین بار از بمب های شیمیایی استفاده کرد. ما در بهداری بودیم که تعداد زیادی از بچه ها را به آنجا منتقل کردند. بدن اکثر آنها سوخته و چشمانشان جایی را نمی دید.
در بیمارستان چند تخت بیشتر نداشتیم به همین دلیل مجروحین را روی زمین خواباندیم و به مداوای آنها پراختیم. بعضی از آنها را که وضعیت مناسبی نداشتند با آمبولانس به عقب منتقل کردیم.

تالحی درباره مجروحیت خود اظهار می دارد:
بعد از چند ساعت که شرایط خط کمی آرام شد، متوجه سوزش و خارش شدیدی روی پوست دستم شدم. فوری یک آمپول به خودم تزریق کردم تا رفع آلودگی کنم؛ متاسفانه به علت تماس مستقیم با مجروحین آلوده به مواد شیمیایی من هم مجروح شدم اما شدت آلودگی ام کم بود.

علی محمدرضا از دومین مجروحیت شیمیایی اش می گوید:
برای بار دوم در عملیات والفجر ۸ و در منطقه عملیاتی فاو شیمیایی شدم. با استفاده از پل شناوری که بچه های ترابری سنگین سپاه زده بودند، به اروند رود رفتیم. عملیات فاو با موفقیت انجام شد. این بار هم در بهداری بودم. چند چادر برای مداوای مجروحین آماده کرده بودیم.
دشمن، بی رحمانه یکی از چادرهای اورژانس را که مجروحین و تعدادی پزشک در آن بودند؛ مورد اصابت موشک قرار داد و همه آنها به شهادت رسیدند.
چند لحظه بعد به ما خبر دادند که دشمن منطقه را بمباران شیمیایی کرده است.

این جانباز شیمیایی به وضعیت مجروحین و شهدای این عامل مرگبار اشاره می کند:
تعداد مجروحین خیلی زیاد بود. امکانات و تجهیزات برای مداوای آنها کم بود. اکثر بچه ها در کنار خودم به شهادت رسیدند. بعضی از آنها بدنشان به شدت سوخته بود؛ به طوری که قابل شناسایی نبودند. صدای فریاد یا حسین(ع) ، یا زهرا(س) گفتنشان هنوز هم در گوشم زنگ می زند. به راستی چه کسی پاسخگوی این همه جنایات وحشتناک است؟!

«شهید ممقانی» مسئول بهداری بود که برای آوردن مجروحین به خط مقدم رفت و در یکی از این رفت و آمد ها ماشینش مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و به شهادت رسید.

وی در ادامه می افزاید:
این بار اثرات گاز شیمیایی بیشتر شد. تعداد مجروحین زیاد بود؛ از ماسک استفاده نکردم تا بچه ها روحیه خود را از دست ندهند. چون خودم لباس بچه ها را تعویض می کردم، از نظر پوست به شدت آسیب دیدم.

تالحی درباره عوارض شیمیایی می گوید:
چند ساعت بعد که شرایط کمی آرام شد، احساس سوزش چشم و پوست می کردم. تنگی نفس و حالت تهوع هم امانم را بریده بود. با مجروحین دیگر به بیمارستان اهواز منتقل شدم و در آنجا تحت درمان قرار گرفتم. ولی به علت شدت جراحات دیگر به منطقه برنگشتم.

بازمانده عملیات خیبر به بیان مشکلاتش در سالهای بعد از جنگ می پردازد: سال ۷۰ عوارض شیمیایی در بدنم نمایان شد. به همین علت هر چند ماه یکبار در بیمارستان بستری می شوم. به علت آلودگی هوای تهران ساکن کرج هستم ولی رفت و آمد به بیمارستان برایم مشکل است.

از خانواده اش می پرسیم :
سال ۱۳۳۷ با خانم «زهرا شاهدی» ازدواج کردم و ثمره این زندگی مشترک چهار فرزند به نام های «مینا» ، «جمیله» ، «مرضیه» و «محمود» است.

وی درباره فرزندش محمود اظهار می دارد:
با پسرم محمود در جبهه بودیم. او در عملیات کربلای ۵ دچار موج گرفتگی شد و در حال حاضر در بیمارستان صدر تحت درمان است. او دو فرزند دارد. مشکلات پسرم خیلی بیشتر از من است، زمانی که دچار مشکلات عصبی می شود دیگر نمی تواند خودش را کنترل کند و همین موضوع باعث استرس و نگرانی همیشگی فرزندانش شده است.

علی محمد رضا تالحی در آخر از آرزوهایش می گوید: آرزو می کنم مردم کشور همیشه در صلح و آرامش زندگی کنند. جوانان نسل امروز که در یک دوره حساس و خطرناک هستند هوشیار و آگاه باشند و راه قرآن و شهدا را ادامه بدهند.
از خداوند می خواهم تا زمانی که سرپا هستم زنده بمانم و در بیمارستان از دنیا نروم. دوست دارم در پیشگاه خداوند سربلند حاضر شوم.

 پایگاه قربانیان سلاح شیمیائی کشور 

بیمارستان ساسان/ ابوالفضل نسائی

مردانی که در کاروان عاشورائی امروز غریبانه جان می سپارند.

لعنت خدا بر تو باد. ای دیو سیا پوش… ( ش. م. ر ) / شیمیائی

 

بیمارستان ساسان/ ابوالفضل نسائی

دیاررنج رزمنده دیروز در جبهه فرهنگی امروز

طیقه بندی: فرهنگ، هنر و ادبیات مقاومت

 وقت گل دادن خورشید/ همراز پروانه ها باشید…

 

□ دیاررنج مکتب رنج و صبوری و رهائی…
و شهادت پاداش رنج است.
 همراز پروانه ها باشید