1004

 يك فيل ازيك باغ وحش بزرگ در هند فرار ميكندو ازقضا بر سر چهار راهي پر رفت و آمد درنقطه اصلي شهر بر زمين مي نشيند.فيل عظيم الجثه راه را بر خودرو ها  مي بندد و رفت و آمد مردم را با مشكل مواجه ميكند.اقدامات پليس براي راندن فيل از آن مكان نتيجه نميدهد.حتي متخصصان زبده باغ وحش هم نمي توانند

آن را سر جايش تكان بدهند.خبرنگاران وفيلم برداران ازهمه جاي دنيا سر ميرسندتا اين واقعه استثنائي را ثبت كنند. پليس بين المللي در اين قضيه دخالت ميكند؛اما هيچ يك فايده نمي كند.فيل انگار قصدبرخواستن ندارد. روز ها آن راه بر مردم بسته مي ماند.

از ميان جمعيت اما يك بسيجي پيدا مي شود كه مي گويد؛ من ميتوانم فيل را از آن جا فراري دهم. بعد از پذيرفتن شرايط او، اجازه ميدهند كه بسيجي به فيل نزديك شود.

در مقابل صدها دوربين، بعد از چند كلامي كه آن بسيجي ادا مي كند، همه مي بينند كه فيل ناگهان گريه مي كند و ناله اي جان سوز سر مي دهد.

اما بعد از چند لحظه مي خندد. صداي خنده فيل شهر را به لرزه در مي آورد و آخرين كلام آن بسيجي باعث ميشود كه فيل از سر جايش برخيزد و پا به فرار بگذارد.

بعد از فرار فيل مردم وخبرنگاران ،متعجب و سردر گم به دور آن بسيجي حلقه ميزنند. و مي خواهند بدانند كه بين او و فيل چه گذشته و چه چيز هاي رد و بدل شده است.

آن بسيجي همه چيز را توضيح مي دهد. مي گويد؛ گريه فيل به خاطر توصيف من از بسيجي بودن بود. من به فيل گفتم من بسيجي هستم ما بسيجي ها به جبهه ميرويم با دشمن مي جنگيم، روي مين مي غلطيم و مجروح و شهيد مي شويم؛ اما در شهر هيچ كس ما را دوست ندارد.

و به همين خاطر همواره يا در بيابان هاي جبهه يا در گوشه اي دنج به سر مي بريم.درسالروز جان فشاني بسيچي ها بعضي ها كه رنگ جبهه را نديده اند پزش را ميدهندو يا تنها براي خود نمائي، همايشي برگزار ميكنند چفيه هاي ما را به در و ديوار مي چسبانند و ميليون ها تومان شايد هم بيشتر هزينه مي كنند كه آن همه ريخت و پاش، ميتواند هزاران خانواده بسيجي را تامين كند،

ولي آنها براي اين كار از نام بسيجي ها بهره مي برن، اين شد كه فيل دلش به حال بسيجي ها سوخت و زد زير گريه. خبرنگاران از علت خنده فيل پرسيدن و بيسجي گفت : بعد اين همه توصيف از خصلت هاي بارز بسيجي بودن به او گفتم كه حقوق بسيجي ها با آن همه رشادت و جان فشاني، فقط  ماهي دو هزار چهار صد تومان است.

تازه هزار تا مدرك باليني و ناليدني از بسيجيها  مي خواهند. بسيجي كه رفته روي مين غلطيده  تنش هزار پاره شده  موج خورده شيميائي شده ، بيهوش افتاده گوشه اي، تا ساعتي ديگر، بردنش بيمارستان و چند روز بعد همينكه ديده مي تواند راه برود، نفس بكشد، و يك چيز هاي حاليش هست، از بيمارستان ناگهان شبانه گريخته ، يك راست رفته تو جبهه.

حالا بعد بيست سال كه  تنش تاول زده از كجا براي خودش مدرك بياره، كه مجروح  شده حالا شيميائي شده، موجي شده، فيل به خنده افتاد.

چيزي كه خبرنگاران را متعجب ساخته بود فرار آن حيوان غول آسا بود و از بسيجي پرسيدن چه شد كه آن غول آسا فرار كرد؛

بسيجي گفت: به فيل پيشنهاد كردم كه مياد با هم بريم بسيج و ثبت نام كند تا او هم بسيجي شود كه فيل پا به فرار گذاشت و رفت.

بسيجي نگاهي به اسمان كرد كمي كه با خدا تو دلش حرف زد سرش را كه پائين اورد ديد خبرنگاران هم پا به فرار گذاشتن مباد كه بسيجي به آنها هم اين پيشنهاد را بدهد .

بسيجي دور برش را نگاه كرد ديد همه فرار كرده اند، او تنهاي تنها مانده، جز خود بسيجي ديگر هيچ كس نبود.
وقتي داشت به خانه ميرفت چشمش افتاد به يك تابلوي بزرگ كه رويش نوشته بود: به مناسبت حضور دلاوران بسيجي درآزادي خرمشهر ، سوم خرداد ،  جشن شب شعري در تالار  فلان جا بر قرار است.

كمي جلوتر  ديد نوشته اگر ايستادگي نمي كرديم چه ميشد؟ بعد با خطي درشت نوشته بود  به مناسب  بزرگداشت سوم خرداد ،خرمشهر قهرمان ، همايشي در تالار چي چيك  با حضور چند تنبك زن ، نمايش طنز ، و با حضور بسيجيان قهرماني كه در  آزاد سازي خرمشهر  مردانه جنگيدند  ازين بسيجيان قهرمان با يك سانديس پرتقا و يك عدد كيك  كبك زده تجليل به عمل خواهد امد .

بسيجي كه خود در آزاد سازي خرمشهر همراه پدر و برادرش  و داماد و پسر عمويش  بوده و همه آنها جز خودش به شهادت رسيده اند  و خود نيز  يك دست خود را  در انجا وا نهاده  خنده اش گرفت چرا كه تا به حال  و درين بيست سال هرگز  كسي او را خانوداده اش را  خواهرش همسر شهيد  را و  عموي پيرش را كه تنها فرزندش را داده  يادي نكرده  نه اينكه دلش بگيرد  تنها لبخند تلخي زد و رد شد

با خودش فكر كرد آن روز ها بچه ها  براي يك فشنگ ، براي يك قمقمه، براي يك دست لباس ، بسيار حساس بودند كه مباد اموال بيت المال ضايع گردد لباس كهنه و پاره را شيرين تر از لباس نو دست اول مي دانستند

امروز به بهانه واهي همايش با ميليارد ها  تومان  ريخت و پاش  بدون حضور  قهرمانان واقعي ، چرا كه بچه هاي جنگ از اين همه  بي انصافي و ولخرجي  اموال بيت المال  متنفرند

بسيجي سرش را پائين انداخت و بياد رفيقانش در سه راه شهادت افتاد. بياد كانال هاي پشت دژ، پرورش ماهي، بياد نيزار ها و ناله زخمي ها بياد خمپاره هاي سرگردان ،بياد  قناسه و پيشاني و بياد غربت بچه بسيجي ها گريه كرد و به  خانه رفت و در را بروي خودش بست.

غلامعلي نسائي

□ دیاررنج مکتب رنج و صبوری و رهائی…
و شهادت پاداش رنج است.
 همراز پروانه ها باشید