ca-VG100P

شهید چمران یه روزی به محضر آیت الله شاهرودی می رود. محمد علی این طلبه کوچک گرد چمران می پیچد. شهید چمران ازو خوشش می آید. و از محمدعلی می خواهد از خودش حرفی بزند. سرش را به نشانه ادب پائین می اندازد.آیت الله شاهرودی می گوید: محمد علی یه طلبه کوچک بوده نزد آیت الله طاهری گرگانی، فضولی شاه میکند.. حسابی غیض ساوک را در می آورد. آیت الله طاهری به لحاظ امنیتی او را می سپارد به من در شاهرود و اینجا نیز همان مبارزه و ساواک. عاقبت گیرش می اندازد زندانی می شود.

شهید محمد علی ملک

چه غوغائی… های و هوی بهشت می بینم…
بغض گلویم را میفشارد…!
عجب دردی…!
این اتاق کوچک تنهائی من…
بنام سنگر…
تنهائی عمیق ترین لحظات یک انسان است.
پروردگارا… بارالها… معبودا… معشوقا….
من ضیعف و ناتوان که تحمل از دست دادن پاهایم را ندارم.
چگونه تحمل عذابت را با خود داشته باشم.
خدایا: مرا ببخش و از گناهانم بگذر… تو کریمی تو رحیمی…
خدایا: ما با تو پیمان بسته ایم که تاپایان راه برویم و همچنان استوار بمانیم.
پروردگارا های و هوی بهشت را می بینم… چه غوغائی…!
سیدالشهداء به پیشواز یارانش آمده… چه صحنه زیبائی…
فرشتگان ندا دهند که همرزمان ابراهیم… همراهان موسی… همدستان عیسی… همسنگران علی…
همکیشان محمد…  یاران حسین… همگامان خمینی آمده اند… چه شکوه و چه جلالی ..
خدایا به حسین بگو خونش همچنان در رگ ها می جوشد.
بگو که از این خون ها سرو ها روئیده…ظالمان سرو ها سر بریدند…
اما همچنان سرو ها می رویند…
خدایا تو میدانی که من چه می کشم…
پنداری که چون شمع ذوب می شوم.
من از مرگ نمی هراسم. اما می ترسم بعد شهادتم ایمان را سر ببرند…
از یک سو باید بمانیم تا شاهد آینده باشیم و از سوی دیگر باید شهید بشویم تا فردا بماند.
هم باید بمانیم هم باید شهید بشویم… عجب دردی دارم خدا ….
عجب دردی است خدا ….درد ماندن…
از مناجات شهید محمد علی ملک، فرماندهی گردان حمزه سیدالشهداء

عجب دردی است خدا ….درد ماندن…

از مناجات شهید محمد علی ملک، فرمانده گردان حمزه سیدالشهداء

 

روحانی شهید محمد علی ملک فرمانده شجاع گردان حمزه سیدالشهداء… لشکر ۲۵ کربلا

شهید چمران یه روزی به محضر آیت الله شاهرودی می رود. محمد علی این طلبه کوچک گرد چمران می پیچد. شهید چمران ازو خوشش می آید. و از محمدعلی می خواهد از خودش حرفی بزند.

سرش را به نشانه ادب پائین می اندازد….

آیت الله شاهرودی می گوید: محمد علی یه طلبه کوچک بوده نزد آیت الله طاهری گرگانی، فضولی شاه میکند.. حسابی غیض ساوک را در می آورد. آیت الله طاهری به لحاظ امنیتی او را می سپارد به من در شاهرود و اینجا نیز همان مبارزه و ساواک… عاقبت گیرش می اندازد زندانی می شود.

چمران به قد و قواره محمد علی می خندد…

بعد با سقوط شاه مخلوع محمد علی هم آزاد می شود… مدتی را در قم تحصیل حوزوی دارد.. دلش پیش ماست بازگشته…

شهید چمران مچ دست محمد علی را محکم می فشارد.. جنگ… می آی محمد علی… محمد علی عاشق همانجا همراه چمران می رود و عازم جبهه جنوب می شود… آنجا با مقام معظم رهبری آشنا می شود…

اصلا خودش هم نفهمید کی شد روحانی و کی شده فرمانده گردان حمزه ….

بعد ناگهان بهشت…

 

روحانی شهید محمد علی ملک، فرمانده گردان حمزه سیدالشهداء

 

شهید محمد علی ملک، ترکش میخوره تو گردنش و سرو بدنش، مدت ها بستری، یه مرتبه یه چشمش را از دست میدهد .. پس از بهبودی نسبی دوباره عازم می شود..

 

شهید محمد علی ملک…. و هم باید بمانیم تا فردا شهید شویم…

تا هم فردا بماند و هم ما شهید شده باشبم

 

زندگی نامه شهید محمد علی ملک
فرمانده گردان فرمانده گردان حمزه سیدالشهداء(س)
لشکر۲۵کربلا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)

اولین روزسال ۱۳۴۴ در روستای قرن آباد در بیست کیلومتری شهرستان گرگان به دنیا آمد. پدرش کشاورز بود و زندگی را با سختی اداره می کرد. به گفته او:
محمدعلی در کودکی ساکت و آرام بود. روزی سرخک گرفت و او را به بیمارستان بردیم ولی دکترها جوابش کردند. او را به اتاق انتظار بردند و من در همانجا از خدا طلب شفای او را کردم چند ساعت بعد خبر دادند که حالش بهبود یافته است.
محمدعلی, تحصیلات ابتدایی را در سالهای ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۵ در دبستان روستای خود (قرن آباد) به پایان رساند. پس از آن به پیشنهاد پدرش تصمیم گرفت وارد حوزه علمیه شود. پدرش می گوید:
به فردی گفتم به او قرآن بیاموز ولی در جوابم گفت که جرات نمی کند. به خاطر همین او را به گرگان بردم و در کتابخانه مسجد جامع, قرآن را فرا گرفت. چون اساتید از پیشرفت او خیلی تعریف می کردند گفتم باید به حوزه بروی و طلبه بشوی. قبول کرد ولی چون در دروس مدرسه خصوصاً ریاضیات خیلی خوب بود معلمانش مخالفت کردند.
برادرش – علی – می گوید:
زمان کودکی پای بند به مسائل دینی بود و علاقه بسیاری به قرآن و دعا نماز داشت و در مراسم و محافل مذهبی و مساجد شرکت می کرد.
در سال تحصیلی ۵۶ – ۱۳۵۵ وارد حوزه علمیه امام جعفر صادق گرگان شد و مشغول تحصیل گردید. به گفته پدرش:
تابستان که تعطیل می شد به خانه می آمد و در درو کردن محصول و برداشت پنبه به ما کمک می کرد و به بچه هیا محله قرآن می آموخت و گاهی کتاب می خرید و به آنها جایزه می داد.
رضا گرزین – دایی محمدعلی – نیز می گوید: توجه خاصی که پدرش به دروس حوزوی داشت در راه تحصیل آن کمکهای فراوان به او می کرد.
قبل از شروع انقلاب اسلامی فعالیتهای سیاسی خود را آغاز کرد و رد پخش اعلامه های امام خمینی فعالیت گسترده داشت. در زمان اوج گیری انقلاب اسلامی ایران و کمبود سوخت با همکاری مردم محله و با استفاده از چوب درختان جنگل , زغال درست می کرد و برای مردم انقلابی مشهد می فرستاد.
یکی از دوستانش تعریف می کند:
در دوران انقلاب به اتفاق محمدعلی و چندتن از دوستان دیگر در مسجد مصلی گرگان می رفتیم و در آنجا به حفظ دعا می پرداختیم تا اینکه روزی که دعای ندبه را حفظ می کردیم نیروهای شهربانی به ما حمله کردند به دنبال آن مدرسه علمیه گرگان را تعطیل کردند و ما هم چون تحت تعقیب بودیم به شاهرود رفتیم و در مدرسه بازار اشرفی درس می خواندیم. محمدعلی در آنجا نیز دست از فعالیت سیاسی و پخش اعلامیه بر نمی داشت. روزی به همراه دوست طلبه اش – آقای مقصودی – در پشت سینمای شهر توسط فرد خشنی معروف به پاسبان جمشید به طور فجیعی مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
در همین زمان و درحالی که بیش از سیزده سال نداشت به جرم پخش اعلامیه امام خمینی توسط ساواک شاهرود دستگیر شد و به مدت بیست و هشت روز زندانی بود .بعد از آزادی از زندان در جریان آخرین روزهای پیروزی انقلاب توسط مامورین رژیم شاه از ناحیه پا مجروح گردید.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران برای ادامه درس به حوزه علمیه قم وارد شد. پدرش می گوید:
روزی به قم رفتم دیدم با یکی از طلبه ها دربارۀ آیت الله شریعتمداری بحث می کنند. وقتی به حرم رفتیم و نماز خواندیم به او گفتم نباید دربارۀ آیت الله شریعتمداری این طور برخورد کنی. گفت او حرفهای امام خمینی را رد می کند.
با شروع جنگ تحمیلی در گروه جنگهای نامنظم شهید چمران، بارها در مناطق جنگی حضور داشت. در تشکیل بسیج روستای خود نقش به سزایی داشت و به پایگاههای بسیج روستاهای اطراف نیز کمکهای فکری و عملی می کرد. برای اینکه نیروهای بسیجی همیشه در صحنه باشند ,فعالیت گسترده ای داشت و در برگزاری جلسات سخنرانی, دعا و مراسم نوحه خوانی و سینه زنی کوشا بود. رضا گرزین می گوید: دارای صدایی زیبا و دلنشین بود و در مداحی و تبلیغ، هنر بالایی داشت. امین الله کمیزی نیز می گوید:
سخنرانی هایش بسیار جالب بود و کسی از آنها خسته نمی شد و واقعاً در دلها تحول ایجاد می کرد. معمولاً در سخنرانیهای خود از مقام و منزلت انسان, شهادت, صبر و ایثار صحبت می کرد. انسان دوست بود و اگر کسی رفتار یا خصلت زشتی داشت سعی می کرد با رفتار و ارشاد او را به راه راست هدایت کند. کسانی که پای صحبتها و سخنرانی های او می نشستند همچون مجاهدی معتقد در میدانهای نبرد حاضر شدند.
در سال ۱۳۶۱ بر اثر اسابت ترکش به کتف در جبهه های جنگ مجروح شد. بلافاصله به یکی از بیمارستانهای مشهد انتقال یافت اما چون ترکش به جای حساس بدن او اصابت کرده بود پزشکان معالج از بیرون آوردن آن خودداری کردند. در همین سال, قربان علی گرزین (دایی شیخ محمدعلی) در عملیات محرم به شهادت رسید.
محمدعلی, وقتی که در پشت جبهه حضور داشت به جمع آوری کمکهای مردیم برای رزمندگان, همت می گمارد و با سخنرانی مردم را تشویق به حضور در جبهه می کرد. اومی گفت:
جبهه یک دانشگاه است. هر انسانی که بخواهد در این زمان خود را از وسوسه های نفس رها کند. باید دو یا سه ماه به جبهه برود. جبهه جهاد مقدسی است و در فضای روحانی جبهه انسان موفق می شود خود را بسازد.
محمدعلی, در ۱ اسفند ۱۳۶۲ بار دیگر به جبهه ها اعزام شد و تا ۱۸ تیر ۱۳۶۳ به عنوان فرمانده گروهان رزمی یکی از گردانهای لشکر ۲۵کربلا مشغول خدمت بود. یکی از دوستانش می گوید: هرگاه که به جبهه اعزام می شد قصد قربت می کرد و معتقد بود جنگ بین اسلام و کفر است. فعالیتهای او در جبهه به صورت رزمی – تبلیغی بود. در خط مقدم جنگ با لباس رزم و در پشت خط با لباس روحانیت فعالیت داشت و مراسم نماز, دعا و کلاسهای آموزش برگزار می کرد.
عسگر قلی پور می گوید:
در سال ۱۳۶۳ در گردان حمزه سیدالشهداء در پادگان شهید بیلگوی اهواز به اتفاق سردار شهید صادق مکتبی در حال قدم زدن بودیم که با او آشنا و از همان جا با او صمیمی شدم. در برابر مشکلات ما را به سفارشات حضرت امیرالمومنین علی (ع) توصیه می کرد و می گفت که فرمایشات آن حضرت را سرلوحه کار خود قرار دهیم و مناجات امیرالمومنین را بخوانیم و از خدا یاری طلبیم بعد از شهادت شهید ناصر بهداشت در محور چنگوله, روضه مفصلی خواند و بسیار گریه کرد. با حسرت فراوان می گفت: ناصر از دست ما رفت و باید جای او را پر کنیم و تلاش کنیم تا گفته های ناصر را آویزه گوشمان قرار دهیم. همچنین سفارش می کرد که ادامه دهنده را شهیدان باشیم.
از ۹ اردیبهشت تا ۱۷ شهریور ۱۳۶۴ به عنوان فرماندۀ گروهانی از گردان حمزه سیدالشهداء در محور چنگوله حضور داشت. در تاریخ ۵ آذر تا پایان روز ۱۵ اسفند ۱۳۶۴ جانشینی فرماندهی گردان حمزه سیدالشهداء – از لشکر ۲۵ کربلا – را عهده دار بود. در مدت حضور در جبهه بارها از ناحیه دست , شکم , سر, گردن , پا وکمر بر اثر اصابت ترکش مجروح شد. یک بار نیز در اثر سلاح شیمیایی از ناحیه چشم مجروح و جهت درمان به کشور آلمان اعزام گردید. به دنبال آن از طرف کمیسیون پزشکی از کار افتادگی او ۹۰ درصد تعیین شد.
برادرش – حسن ملک – می گوید:
وقتی که برای معالجه مجروحیت ناشی از مواد شیمیایی به آلمان اعزام شد خانواده اش از این موضع با خبر نبودند. همیشه می گفت: سنگر تنها خانه ای است که اجاره بهایش فقط خون است. روزی از او پرسیدم چرا بدنت مثل سیم خاردار شده است؟ با لبخند همیشگی جواب داد: این ترکشها برایم مانند بیماری حضرت ایوب است. می خواهم آنقدر آهن گداخته در این بدنم جای گیرد تا خدا از گناهنم درگذرد.
با وجود جراحت بسیار, محمدعلی در ۷ اردیبهشت ۱۳۶۵ به جبهه ها اعزام شد و تا ۱۰ مرداد همان سال مسئولیت جانشینی فرمانده گردان حمزه سیدالشهداء را عهده دار بود. امین الله کمیزی می گوید:
پس از عملیات والفجر ۸ قرار بود که گردان ما بازسازی شود. ما در شهر ابوفلفل – کنار اروند رود – مستقر بودیم و قرار شد که به فاو برگردیم در آن موقع او به گردان آمده و از اینکه نتوانسته بود در این عملیات شرکت نماید بسیار ناراحت بود. در ادامه عملیات والفجر ۸ در فاو تلاش بیش از حدی داشت و با اینکه مجروح بود گاهی تا صبح به کندن کانال و یا سنگر می پرداخت. حتی در امر نگهبانی نیز به دیگر نیروهایش کمک می کرد . در کارها همیشه پیشقدم و داوطلب بود و به کسی اجبار نمی کرد و دوست داشت نیروها داوطلبانه کارها را قبول کنند. با اینکه فرمانده بود اما هرگز کلاسهای عقیدتی و احکام را ترک نمی کرد. بعضی وقتها نیروها را جمع می کرد و دعا می خواند یا تفسیر قرآن و نهج البلاغه می گفت. گاهی نیز سوار بر موتور در خط به سرکشی نیروها می پرداخت.
برای بالا بردن میزان اطلاعات نظامی خود کتابهای مختلف نظامی مطالعه می کرد. دربارۀ نظم و انضباط نیروها حساسیت خاصی داشت و همیشه می گفت: یک رزمنده باید به تمام معنی رفتاری مناسب داشته باشد و باید در پوشیدن لباس نظامی و رفتار و کردار الگو باشد.
اودر منطقه شلمچه از ناحیه گلو مجروح شد و بر اثر اصابت ترکش, فک او سوراخ شد و دائماً از محل جراحت خونابه جاری بود. ترکش باقی مانده در فک, مدام جابجا می شد و با هر بار نوشیدن مایعات, محل زخم مرطوب شده و درد آن بسیار شدید می شد. به ناچار برای کم کردن درد حوله در دهان می گذاشت.
پدرش به قم رفت و در منطقۀ دور شهر قم زمینی خرید و به اتفاق دایی محمد علی شروع به ساختن خانه ای برای وی کرد. رضا گرزین می گوید:
در حالی که آنها سخت مشغول طرح و ساختن خانه بودند او به دایی اش می گوید این خانه را خوب بسازید چون در هر حال آن را باید بفروشید, چون اگر جنگ پیروز شود فردای آن روز به نجف می روم و اگر جنگ باشد خانه من جبهه است.
در زمستان سال ۱۳۶۴ محمدعلی در حالی که در حوزه علمیه قم مشغول تحصیل در سطوح عالی (کفایه آخوند خراسانی در اصول) بود با تلکسی از سوی لشکر ۲۵ کربلا دعوت شد تا در اسرع وقت خود را به منطقه جنگی برساند. او بار دیگر درس و بحث حوزه را رها کرد و به سوی جبهه شتات و به عنوان فرمانده گردان حمزه سیدالشهدا در لشکر ۲۵ کربلا مشغول خدمت شد و نیروهای تحت امر را مهیای شرکت در عملیات کربلای ۴ کرد. اما عملیات کربلای ۴ به نتیجه نرسید. در اثر ضربه شدید دشمن, بسیاری از نیروها را در حال ترک منطقه بودند که محمد علی ملک – جانشین فرماندهی گردان حمزه سیدالشهداء ۳- با سخنانی بسیار هیجان انگیز و با ترسیم شرایط سیاسی و نظامی حاضر و مقایسه آن با صدر اسلام, نیروها را در مسیر تداوم حضور و آمادگی برای عملیات بعدی بسیج و تهییج کرد و از آنها برای ماندن, بیعت گرفت. بسیاری از نیروها با خون بیعت کردند. یک روز به عملیات کربلای ۵ مانده بودکه فرمانده گردان مجروح شد و او مسئولیت فرماندهی گردان حمزه را بر عهده گرفت. با آغاز مقدمات کربلای ۵ همه تلاشها را مصروف آماده سازی نیروها کرد. برادرش می گوید:
چهل و هشت ساعت قبل از عملیات, احساس دیگری نسبت به او داشتم. وقتی که به اتفاق به حمام رفتیم گفت: این آخرین حمام ما می باشد و آخرین غسل ما غسل شهادت است. در آخرین لحظات قبل از عملیات او را در جاده دیدم و احساس کردم حال عجیبی دارد و در لاک خود فرو رفته است.
محمدعلی ملک, در حالی که برای شناسایی مراحل بعدی عملیات به خطوط مقدم علمیاتی رفته بود از ناحیه سینه مورد اصابت ترکش قرار گرفت و به شدت مجروح شد و به شهادت رسید. محمد جلایی دربارۀ نحوۀ شهادت وی می گوید:
چهارشنبه ۲۴ دی بود که به قرارگاه رفتیم تا برای عملیات توجیه شدیم. مرتضی قربانی فرماندۀ لشکر نظرش بر این بود که مادر منطقه سه راهی شهادت توجیه شویم. فرماندۀ لشکر و محمد حسن طوسی جلوتر رفتند و ما وقتی به سه راهی رسیدیم ناگهان دهها گلوله خمپاره فرود آمد. تقریباً همه بچه هایی که همراه این گروه بودند طخمی یا شهید شدند چند ترکش هم به ناحیه سینه و شکم محمد علی ملک اصابت کرد. به من گفت: حمایل و کوله پشتی ام را جدا کن. بعد خواست کفشش را درآورم. نفس نمی توانست بکشد. اشاره کرد که به او تنفس بدهم به هر زحمتی بود او را پشت تویوتا گذاشتیم. در هر صورت او را به بیمارستان صحرایی رساندیم. من بعد از پانسمان زخمهایم به بالای سرش رفتم. دیدم تمام کرده و پتویی بر سرش کشیده اند.
به این ترتیب, محمدعلی ملک در ۲۴ دی ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ (شملچه) به شهادت رسید. پیکرش در شهرستان گرگان, تشییع و در گلزار شهدای قرن آباد به خاک سپرده شد. پدرش می گوید:
خودم او را داخل قبر گذاشتم و گفتم ای کاش چهل پسر داشتم و تیر به سینه شان می خودر و در راه اسلام و انقلاب فدا می کردم.
از شهید محمدعلی ملک، وصیت نامه و دستنوشته های بسیاری برجای مانده است که به لحاظ ادبی و نوشتاری و تبیین شرایط و باورهای رزمندگان اسلام و حضور روحانیت در جبهه های نبرد در خور توجه است.

دیاررنج مکتب رنج و صبوری
و شهادت پاداش رنج است
همراز پروانه ها باشید

طبقه بندی: شهادت

□ برای ارسال نظرات از «تماس باما» در کادر بالا استفاده کنید

 

□ دیاررنج مکتب رنج و صبوری و رهائی…
و شهادت پاداش رنج است.
 همراز پروانه ها باشید