k-2000

با زمزمه يا علي ابن ابيطالب يا زهرا يا زهرا و سرش را چسباندبه زمين و چند دقيقه همچنان در حالت سجده قرار گرفت و اشك ميريخت پلاستيك همچنان زوزه ميكشيد.تيربارچي عراقي متوجه پلاستيك شده و فرياد  مي كشيد ايراني ايراني و شروع به تير اندازي كرد.انگار هدف مشخصي نداشت،

قسمت دوم
فرمانده حريف  حبيب وشوق بي پايانش نميشد گفت باشه علت اينكه ميخوايي به گروه تخريب بيايي و بنويسي انشالله …حبيب خداحافظي كرد و به آسايشگاه رفت و دفتر و قلم را برداشت يك برگ از وسط دفتر چهل برگي كه خاطرات روزانه اش را در آن مينوشت پاره كرد شروع كرد به نوشتن:
” به نام خداوند منان سلام برادر فرمانده وقتي مرا در گروه تخريب قبول نكرديد و اسم مرا نخوانديد خيلي از شما ناراحت شدم من عشق زيادي به تخريب و انفجار دارم چون در اين عمليات پر خطر  ايثار و ايمان به خوبي به نمايان گذاشته ميشود . ترس از مرگ  و شجاعت  .در اين عمليات معلوم ميشود كه يك فرد از جان گذشته  هست يا نه البته نه اينكه در گردان هاي رزمي نباشد در گروه تخريب انسان زودتر خودش را نشان ميدهد و امتحانش را نزد خداوند پس ميدهد وقتي ميگويم خودش را نشان ميدهد اين نيست كه خود نمايي كرده باشم نه فرمانده حرفم اين است كه از خود گذشتگي خودش را بيشتر به خداوند نشان ميدهد من خيلي مشتاق شهادت هستم .   تخريب آخرش مرگ است . امكان زنده ماندن خيلي كم است ميترسم جنگ كه تمام شود  و من درمانده و عاجز  پير بشوم و در رختخواب بميرم وحشت دارم هميشه از خداوند ميخواهم كه شهادت را نصيبم كند .وقتي از شهادت حرف ميزنيد. دلم آشفته و اشك هايم جاري ميشود نميخوا هم با  شهادتم خودنمايي كرده باشم يا اينكه گناهانم را پاك كنم ميخو ا هم عضو گروه تخريب باشم و با جان نثاري و از خود گذشتگي خدمتي به اسلام كرده باشم يا با انفجار محلي از دشمن يا خنثي نمودن  مين ها جان رزمنده ها را نجات بدهم و جان ناقابل خودم را به منظور زنده  ماندن رزمنده ها كه خيلي خيلي از من با تقوا تر و با ايمان تر ند زنده بمانند و به آينده و اسلام و كشور خدمت كنند خدمت به مسلمانان از جان من مهم تر است ميخواهم هنگامي  كه رزمندگان در پشت ميدان مين بمانند و نشود مين ها را با دست خنثي كرد بصورت داوطلب برروي مين رفته و راه رزمندگان را باز كنم . چيز زيادي هم از  خدا نمي خواهم .  شهادت فقط در راه رضاي خداست . ازاين رو  از شما برادران ميخواهم كه مرا براي گروه تخريب انتخاب كرده تا با جانثاري خود را به آزمايش بگذارم .امضا .حبيب صالح المومنين ”
نامه را تا زد و به طرف چادر فرماندهي رفت سلام گفت و تحويل داد و برگشت منتظر ماند تا صبح زود جوابش را بگيرد نماز صبح را كه خواند يكراست به طرف فرماندهي رفت لحظاتي بعد با چهره ايي درخشان بازگشت شوق و خوشحاليش را دردل پنهان كرد صبحانه اش را خورد و سايلش  را جمع كرد بچه ها در محوطه پادگان جمع بودند آموزش رزمي پايان گرفته بود.  و بايد براي آموزش تخصصي تخريب كه در حين آموزشي تجربياتي بدست آورده بودند را درمنطقه جنگ بصورت عملي آزموده تر،  حبيب سراغ برادرش حجت رفت و با او خداحافظي كرد .نيروهاي رزمنده به طرف گرگان حركت كردند بنا بود دوروزه ديگر براي رفتن به جبهه خود را آماده كنند .نيروها عصر روز دوشنبه در ميان بدرقه گرم مردم و خانواده به جبهه اعزام شدند .يكشب را در پادگان امام حسين تهران و از آنجا به اهواز،  عصر روز چهارشنبه در پادگان شهيد چمران مستقر شدند .يكهفته آموزش  تخريب ، دسته بندي شده پلاك خود را گرفته و به تيپ ۲۱ امارضا (ع) ملحق شدند در اونجا شب عمليات بيت المقدس بچه ها بيكار بودند خيلي دلگير و ناراحت گمان ميكردند كه عمليات شروع شده و آنها نتوانستند در ميان رزمندگان باشند سومين شب عمليات بيت المقدس بود كه حبيب و يازده نفر ديگر براي پاكسازي ميدان مين به عمق خطر رفتند .در عمليات ۹ نفر از بچه هاي تخريب  به شهادت رسيده و حبيب و حامدو داكر كه فرمانده گروه بود سالم بازگشتند   حبيب هر روز كارهاي شهردار را به عهده  داشت پوتين هاي بچه ها را واكس ميزد غذا درست ميكرد چاي ميگذاشت چفيه و لباس  خاكي بچه ها را ميشست گروه دوباره سازماندهي شده بود و هر شب به عمليات ميرفتند حبيب در گوشه سنگر خلوت كرده بود دفترش را باز كرد و شروع به نوشتن كرد.
” دستنوشته هاي شهيد ”
مادر از جبهه برات پيام دارم                       پيام از سربازي امام دارم
اينجا استقامت روشادته                           ميدون جانبازي و شهادته
اينجا تكبير و حماسه و دعاست                   اينجا عاشورا اينجا كربلاست
اينجا عاشقان بي دست و سره                  اينجا لاله هاي سرخ پر پره
اينجا رو ييده شده چو گلها                     لاله از خون دوازده ساله ها
يكي بر پدر نامه مينويسد                      يكي وصيت نامه مينويسد
اون يكي غسل و وضوش از خونه             كنار تانك نمازشب ميخونه
يكي ميگه دعا كن شهيد بشم                    در پيش فاطمه رو سفيد بشم
يكي وقت شهادت يا حسين ميگه            با لب تشنه جان ميده
مادرم كاش بودي اينجا سيد دري             صداي يابن الحسن ميشنيدي
مادرم شبها كه خدا خدا كني                  تا ميتوني امامو دعا كني
شبهاي جمعه دعا كميل داريم                صورت تا  مو نو  رو خاكها  ميزاريم
صداي حسين حسين تو سنگرا            ديگه راهي نمونده تا كربلا
مادرم گريه برايم نكني                     آه و ناله در عزايم  نكني
تا يا زهرا يا زهرا ميشنويم               ميان آتش و خون   ميدويم
تو شدي از خون سرخم رو سفيد         به تو ميگن مادر شهيد
اگه من تو بيابون مي ميرم                 پيش رجايي و با هنر ميرم
نميدوني شهادت چه شيرينه              يه آرزو داشتم اونم همينه
شهدا با شهادت زنده ميشن               درس انسانهاي آينده ميشن
مادرم ديگه نميگم بيش از آن            سلام رزمنده ها را به  امام  برسان
ديگه مادر نميبيني تو مرا              وعده من و تو شد كرببلا
مادر نازنينم ، اگه لياقتي دست بده تا رسيدن اين نامه   شهيد حبيب صالح المومنين
با درود و سلام بيكران به حضرت  مهدي( عج )و نايب   بر حق شان روح خدا خميني بت شكن ، با سلام ودرود به ملت  شهيد پرور ايران بعنوان يك شهيد در صورت داشتن لياقت شهادت لازم ميدانم  چند مطلب را سفارش كنم هر چند كه ميدانم مردم  شهيد پرور ايران به آن درجه از شعور آگاهي سياسي و مذهبي رسيده اند كه به سفارشات من احتياجي ندارند در يك  جمله خلاصه كنم  همپاي امام   و  غمخوار امام  باشيد تقوا پيشه كنيد  نماز   و از حرام  بپر هيزيد. .پدر و مادر عزيز گرانقدر م من از شما خيلي خيلي متشكرم كه شهادتنامه من را امضا نموديد و من را براي يافتن گمشده ام و به جبهه فرستاديد . اينجا  اُمان به زمين  نزديك تر از شهر است . اينجا روي خاكريز  ميتواني بي واسطه  با خدا گفتگو كني . هيچ وقت  خط هاي  پرازيت ندارد . ميداني مادر جان شيطان  با اولين  گام رزمندگان  له شده است  جرائتش را ندارد  ميان بچه رزمنده ها  بياد  ميداند كه دمار از روزگارش در مي اوريم پس بهتر كه در  شهر ها باقي بماند . پدر و مادر عزيزم من از روزي كه به جبهه اعزام شدم در چند عمليات شركت داشته ام كه به خواست خدا و حتما به خاطر نداشتن لياقت شهادت باقي مانده ام .
قرار  امشب  در يك عمليات پيروزمندانه ديگري شركت كنيم . اگر لياقت شهادت را داشته باشم و پروردگارم به اين شهادت راضي باشند انشالله شهيد خواهم شد .
در پايان از شما ميخواهم كه زياد به فكر مال دنيا نباشيد بلكه به اندازه رفع احتياج  و ما يحتاج زندگي خود زحمت بكشيد و زياده  به خاطر حب دنيا خود را به زحمت نيندازيد .و الان اين نامه گوشه اي خلوت  نشسته و  براي شما مينويسم  و آنرا توسط  پيك  پست ميكنم . ديگر بيشتر از اين سر شما را درد نمي آورد چون سر خودم به علت زياد نوشتن درد گرفته است و اميدوارم كه زودتر شهيد شوم و اگر نشدم انشالا . مادر ميداني من خيلي سبك شده ام  انگار بال در آوردم  يك سر خوشي عجيبي به من دست داده . مثل پرنده ها دلم ميخواهد پرواز كنم .
فرزند شما  شهيد  اگر لايق باشم تو هم دعا كن مادر  ” حبيب صالح المومنين ” / ادامه دارد

 

نوشته ای  غلامعلي نسائي

□ دیاررنج مکتب رنج و صبوری و رهائی…
و شهادت پاداش رنج است.
 همراز پروانه ها باشید