شرمندهام، آنشب نام خود را ننوشتم ” باران
روز اعزام رسيد. چون دفعات قبل، بدرقة گرم مردم روستا ما را و مخصوصاً آنهايي را كه براي بار اول همراهمان بودند، ذوقزده كرده بود. از گرية مادران و نگاه صبورانة پدران گذشتيم. ولي امان از خواهران كوچكتر! گاهي آدم ميان نگاهشان گير ميكند. انگار تو را ميكشند. قدري سستي كني، واميماني،
بايد كمتر نگاهشان كرد. معلوم نيست چه چيزي در مردمك چشمانشان پنهان است. زير لب گفتم: امان از دل زينب! ما نبوديم در خيام اباعبدالله الحسين(ع)، ولي اينجا انگار قدري به كربلا شباهت دارد. بوي عود و اسپند، ميان اشك و انتظار و آهي در حنجره حسرت و نگاهي غمآلوده، عازم شديم. خدا ميداند باز كداميك از ما بازنخواهد گشت. بايد از همه چيز و از همه كس و همه كار خود دل ميبريديم. اينچنين نيز بود. بايد جلوي سپاه، همراه گردان سازماندهي شده و با اتوبوس عازم ميشديم. آنجا هم خانوادهها جمع بودند و همان نگاه، همان حال و هوا، اسپند و عود و باز هم اشك و آه و انتظار. دلها ميتپيد. مادري فرزندش را به آغوش فشرده بود؛ پدري پسر را ورانداز و خواهري برادر را و برادري برادر را و همسري شوهرش را و فرزندي پدرش را مينگريست؛ شايد آخرين نگاه. هر كس حالي داشت. يكي گريان و ديگري خندان. ما نيز بين سيل جمعيت ناپديد شديم. پرچمهاي يا حسين(ع) و يا زهرا(س) و يا قمربنيهاشم(ع) در باد ميپيچيد. از كنار هر كس كه ميگذشتيم، التماس دعا ميگفت. سوار اتوبوس شديم. بچهها سرشان را از شيشه بيرون كرده و براي آخرينبار وداع ميكردند. داخل ماشين زمزمة دعا بود و نيايش: حالوهوايي داشتيم. يكي ميخواند و بقيه سينه ميزديم. راه كوتاهتر و كوتاهتر ميشد تا به مقصد برسيم. ابتدا در پادگان نامآشناي امام حسين(ع) و شبي را در طبقة دوم كه وسعتي داشت به قد هفت مسجد با سقفي كوتاه. بچهها از فرصت استفاده كرده و ميرفتند زير دوش حمامهاي پادگان. يكي ـ دو شبي را مانديم و باز قطار و يك كوپه پنج نفري را پانزده نفر درهم ميلوليديم. هواي داخل قطار فشرده و نفسگير بود، ولي براي ما خاطرات بهياد ماندني بر جاي ميگذاشت و قدر دور هم بودن را ميدانستيم. معلوم نبود باز در برگشت، جاي چند نفر خالي خواهد شد. پس حسابي از دل هم درميآورديم. راه تا اهواز، اگر چه طولاني و خستهكننده بود، ولي شوق رسيدن به جبهه، مسير را كوتاه ميكرد. تازهواردها پيدرپي از سنگر و شب حمله و جبهه ميپرسيدند و بچهها هم با آبوتاب خاطره ميگفتند. هوا روشن شده بود و ما به اهواز رسيده بوديم. از همانجا يكسره به طرف پايگاه شهيد بهشتي، مأمن هميشگي خودمان حركت كرديم. ناخواسته وارد همان اتاق هميشگي شديم. هر كس گوشهاي را براي خودش انتخاب و كولهاش را باز كرد و به چيدمان لوازمش پرداخت؛ اگر چه هر لحظه امكان دارد كه از اينجا برويم و ديگر باز نگرديم. پس آنچنان نبايد با آنجا خو ميگرفتيم. دو ـ سه روزي گذشت و با تازهواردها آشنا شديم و از حال هواي آينده و گذشته گفتوگو كرديم. متوجه شديم عملياتي در پيش است و ما در يك گردان خطشكن به صف دشمن خواهيم زد، وگرنه بايد در خط پدافندي مستقر ميشديم.
سومين شب بود كه اصغر وارد اتاق شد؛ خاكي و خسته و خوابآلوده؛ ولي هيچوقت از خستگي و خواب حرف نميزد. ولي تا بچهها را سرگرم خودشان ميديد، به خوابي عميق فرو ميرفت. كوتاه و هوشيار و بيدار ميخوابيد. اين از خصلتهاي بارز يك فرمانده هوشيار و بيدار بود. هرگز كسالتي در او نديده بوديم. بچهها با آمدنش داخل اتاق از جا پريدند. گويي با عزيزترين كس خود روبهرو ميشدند. انگار خودش هم دلتنگ ما بود. ازخانوادهاش، همسرش، فرزندانش، زهرا و فاطمه و روحالله احوالي پرسيد. نامههايي كه از روستا داشتيم، به او داديم و نشستيم به گفتوگو. ماه محرم داشت ميرسيد. انگار آمده بود ما را با خودش ببرد.
صبح روز بعد، راهي دهلران شديم و در ميان تپه ـ ماهورهاي موسيان، چادرها را برپا كرديم. حسينعلي طبق روال، اول بايد بساط چاي خود را بهپا ميكرد. هميشة خدا قند، چاي خشك، قوطي كنسرو و مقداري آب قمقمه توي كولهاش داشت. تكفرزند بود و پدرش پنجاه هكتار زمين زراعتي داشت. از نظر مالي بزرگترين سرمايهدار روستا بود. تنها فرزند و وارث پدر پيرش بود. گفتند بمان، نرو، تو تنها وارث اين دارايي و ملك و مال هستي. حسينعلي نه تنها نماند، بلكه هر وقت هم به مرخصي ميرفت، گلة گوسفند پدر را و ديگر مايحتاج جبهه را بار يك كاميون ميكرد و همراه خودش به جبهه ميآورد و بين رزمندهها تقسيم ميكرد. تا پايان جنگ، جبهه را رها نكرد.
كنار ما رودخانهاي بود و ما چون دوران كودكي دل به بازيهاي كودكانه داده بوديم. پاييز بود و هوا آفتابي. حسن به خاطر زلفهايش هرگز به آب نميزد. فرمانده گردان گير داده بود كه بايد موهاي خود را از ته بزني، اما حسن اين كار را نكرد. از فرمانده اصرار و از او انكار، تا اينكه اصغر پا درمياني كرد و قول گرفت حسن موهايش را بزند، كه نزد.
نویسنده ” غلامعلی نسائی
اگر از مطلب راضی بودید آنرا برای دوستانتان به اشتراک بگذارید
متن آهنگ لالایی علی زند وکیلی
متن آهنگ آسمان هم زمین میخورد چارتار
متن آهنگ جدید زبر حصین و شایع
متن آهنگ مامی ساری Mommy Sorry اپیکور
متن آهنگ در واز کن عجم باند
متن آهنگ کجایی محسن چاوشی
متن آهنگ معمای شاه سالار عقیلی
متن آهنگ خاک بهزاد لیتو و سیجل
متن آهنگ آدم بدی نبودم علیشمس و مهدی جهانی
متن آهنگ اسمش عشقه مرتضی پاشایی
العاب باربي جديدة للبنات
متن آهنگ فرصت کمه بهنام صفوی
متن آهنگ چقدر دیر محسن یگانه
متن آهنگ مال من باش مرتضی سرمدی
متن آهنگ عاشقم محسن ابراهیم زاده
متن آهنگ دیونتم زیاد از احمد سعیدی
متن آهنگ بزار دستاتو بگیرم مهیار مهرنیا
متن آهنگ جدید ازت چیزی نمیپرسم از مهدی احمدوند
متن آهنگ حس خواستن تو میلاد بابایی
متن آهنگ دریای خون رضا شیری و فرشاد شکوری
متن آهنگ شب پویا سالکی
متن آهنگ گوشت با منه پویا بیاتی