ka-223

 کاش همسايه خدا ميشديم . از زمين ازين تن خاکي خود جدا ميشديم؛ ميرفتيم وهمنشين سيدالشهدا ميشديم .در آن نيمه شب ؛ شب حمله بود خداوند مشتاق ديدار يک رزمنده بود منم داشتم همسايه خدا ميشدم از خودم ازين تن خاکيم جدا ميشدم باورم شده بود که همنشين سيداشهدا ميشدم

گاه از زمين جدا ميشدم دمي ديگر از عمق آسمان بر زمين رها ميشدم درآن غربت و نيمه شب ميان نيزار ها هر گوشه اي صداي ناله بود آه در حنجره پاره پاره بود نوبت من بيچاره بود. همه رفتند و آسماني شدن بازماندگان در آن نيمه شب زين پس در زمين زنداني شدن .
فاو بود.عمليات بود..گرادن خط شكن؛ بچه بسيجي ها  منتظر رمز عمليات. رمز كه خوانده شد بچه ها ؛ دل به خظر زدن، توي معبر خوردن به مانع ؛ سيم خار دار بود. ميدان مين ، پيچده  چون تار عنكبوت ، بعثيان  چون   تحت  تآثير عنكبوتيان بر دلشان ، زده بودن  ميداني  مين، اينچنين در ميان سيم هاي خار دار، حلقوي به هم پيچيده ، نه فرصت باز كردنش بود. نه ميشد فكر كرد .چه كنيم  . لحظه ها  به سرعت  صوت خمپاره بود . بايد كاري كرد . بايد يكي  خويشتن را فدا ميكرد حسين علي آرپيچي زن گردان  با پشت خوابيد روي سيم خاردار و آن نا گهان ديگر در پشت سرش  به سرعت  باد پلي زدن با پشت خويش بر روي  سيم خار دار ، بچه ها روي شكمشان را لگد ميكردن و رد ميشدن نفر آخري خودش بود رزمنده از تنش خون ميريخت  پل شد ند  تا رها شوند از خويشتن ، تا رها شوند از خصم دشمن زبون

‌ديروز پل ميشديم از سر دلدادگي براي رهاي ؛ امروز نردبانمان ميكنند براي خود نمائي

غلامعلي نسائي

 

 

 

□ دیاررنج مکتب رنج و صبوری و رهائی…
و شهادت پاداش رنج است.
 همراز پروانه ها باشید