shahid-mamode200

سرباز بود، داوطلب شد. شد یک بسیجی، از بچه های اطلاعات شناسائی، محصل هم بود. دیپلم هم داشت، مجرد، زنگ زدند، محرم  هم بود، روضه عباس. دو موتور سوار، مامور بودند، از شهربانی، چادر سفید گلدار، انداختم رو سرم، برف باریده بود. زمستان بود. رادیو داشت مارش جنگ می زد. عملیات محرم بود. در روی پاشنه چرخید، دلم ترکید. گفتند سلام، بچه ات شهید شد، اشک بود، روضه عباس، پای دلم در اشک غرق شد،

هوالشهید…
دیدار دانشجوئی با خانواده شهیدان

شهید: محمد مهدی محمودی
فرزند: حسین،
رسته: بسیجی
مجرد” محصل: دیپلم”
متولد: ۱۳۳۹
شهادت: عملیات محرم، موسیان، تیرمستقیم حنجره… مفقودالاثر…سرباز بود، داوطلب، من یک بسیجی سریاز کربلایم، از بچه های اطلاعات شناسائی، محصل، دیپلم هم داشت، مجرد، تازه جنگ شده بود، تازه پائیز بود، مدرسه میرفت، شاگرد زرنگه مدرسه عنصری، عصر اولین روز پایئز پزید توی اتوبوس جنگ، یک پرچم، یک پیرمرد، پسرکی نورسته، در کنارش نشسته، مهدی جان من بود. محمد مهدی من، مرد پیر سرش را از اتوبوس در کرده بیرون، داد می کشید: اتوبوس جنگ داره میره جنگ، کی کی مونه کی نمی مونه، یک سری مونده بودند، یک عالمه رفته بودند. اتوبوس که رفت من دلم را لای پیچازی پیچیدم و راهی خانه شدم. شدم لب درگاه یک عالمه انتظار، رو اطلاعیه های جنگ، هر شب از تلویزون من غصه می شدم. می شدم رنج، اشک هام نم نم می چکید.
اما بعد…
زنگ زدند، زمستان بود، محرم هم تازه آمده بود، روضه عباس، من تازه از روزه برگشته بودم، توی حیاط گیچ و محو، پله ها گم شده بودند، رفتم دم در، لای درز در، دیدم دو موتور سوار، مامور بودند، از شهربانی، با خودم فکر کردم، یعنی چی، همسایه رو بروئی، چک برگشتی داشت، هر چند وقت یک بار مامورها، ‌جلبش را می آوردند، دلم ریخت، ما که نه کاسبی داریم نه چک و چک برگشتی، مات و حیران و متعجب و مبهم، چادر سفید گلدار را انداختم روی سرم، برف باریده بود. زمستان، خیابان یخ زده بود، مامورها، لای پالتو از سرما قایم شده بودند، رادیو داشت مارش جنگ می زد. عملیات محرم بود. در روی پاشنه چرخید، دلم ترکید.

گفتند سلام، بچه ات شهید شد، اشک بود، روضه عباس، پای دلم در اشک غرق شد، گفتم: کدام پسرم، سه تا از بچه هام جنگ هستند، پرید عقب موتور، گاز داد، داد زد: مهدی، محمد مهدی.
نام به نام چرخیدم. ساکش را که آوردن، شام شدم. شام غریبان، رقیه و زینب،…
برف می بارید. کوه ها سفید پوش، محمد گم شده بود. تیر خورده بود به حلقش، به گلویش، علی اکبر، علی اصغر محرم بود. روضه علی اصغر بود. تیر سه شعله، تیر مستقیم. تیر کالیبر بود. نه قناسه بود توی گلوی مهدی من، گم شده بود. مفقودالاثر، محکم و قرص همه کوه ها را گشتیم. نام به نام. کوچه به کوچه، سنگر به سنگر، کوه های موسیان، تپه های قلاویزان، گفتند صبر کنید برف ها که آب بشوند. بعدمحرم تمام شد. زمستان که رفت، مهدی پیدا نشد. درخت ها سبز شدند، بهار بود. گفتند درخت ها، شاخه ها خشک بشوند، تابستان بود. رودها زلال، توی آب صاف، اشک چشم. آنچه دیده می شد. انتظار بود. پایم در غم فرو رفت. گشتم. گفتند پائیز. باز زمستان شد، برف باریده بود، گفتند: برف ها که آب بشود. ما خودمان پیدایش می کنیم. تمام زندان ها، زندان الرشید، زندان هارون. هیچ کجا نبود. یک پلاک توی ساکش، پای من در انتظار فرو رفت. دلم دغ کرد. هفت پائیز و هفت زمستان گذشت. محرم بود روضه عباس، رقیه و زینب، اشک شده بودم. همه پائیزها را وجب کردم. زمستان ها که رفتند. خشک سالی شد. نه زمستان برفی بود، نه تابستان رودی زلال جاری، مهدی هیچ کجا نبود. بیست و هفت زمستان و پائیز رفت. دلم دغ کرد….
پای دلم در انتظار خشک شد. انگار دارم قاب عکس می شوم. مثل مهدی که بیست بهار در قاب فرو رفته، من هم آخر قاب عکس می شوم مهدی جان. مثل تو … قاب می شوم…. قاب.. خاک می شوم. خاک….

همه ما داریم انگار قاب می شوم. قاب عکس….مادر شهید و دائی زاده اش.

ـ دیدار خواهران دانشجو ، عصر پنج شنبه، مورخ ۱۸ آذر هشتاد و نه
نماز مغرب و عشاء/ منزل شهید.

معاونت پژوهشی و ارتباط فرهنگی بنیاد شهید استان گلستان

امتداد. خطی بی پایان تا ملکوت شهیدان.

دیاررنج

رزمنده دیروز در جبهه فرهنگی امروز

طبقه بندی: فرهنگ، هنر و ادبیات مقاومت

همراز پروانه ها باشید

□ دیاررنج مکتب رنج و صبوری و رهائی…
و شهادت پاداش رنج است.
 همراز پروانه ها باشید