ssa-5546

یك روز قبل از آخرین سفرش دست هایش را حنا گذاشت و گفت: حنای آخر است مقداری از آن را روی دست راست و مقداری روی دست چپش قرار داد و گفت : یكی برای حضرت علی اكبر(ع)، دیگری هم مال حضرت قاسم(ع)،‌ قرار بود آن سال محرم در تهران بماند و نوحه بخواند اما آن روز یكباره از خواب بلند شد،

بعد از اقامه نماز ، ساكش را بست، گفت: دیشب خواب دیدم سیدی به من گفت: عباس بیا به فكه ، قرارمان آنجاست. و خداحافظی كرد و رفت دوستش برایمان اینطور تعریف كرد كه «در مقر در حال استراحت بودم كه عباس وارد سنگر شد و مرا بیدار كرده گفت: بلند شو، بلند شو، امروز وقت خواب نیست بنشینید تا همدیگر را بیشتر ببینیم. نماز ظهر را خوانده ، ناهار را صرف كردیم عباس دوباره آمد و برای كار با بیل داوطلب خواست از آنجایی كه من كار با بیل مكانیكی را می دانستم داوطلب شدم اما او ۲ تا بیل دستی برداشت و با آمبولانس نزدیك میدان مین منتهی به كانال پیاده شدیم او می دانست كه پیكر بسیاری از رزمنده ها آنجاست با ذكر بسم الله وارد شدیم، برای لحظاتی وارد معبر گشته بعد از عبور از محل شهادت شهیدان «شاهدی و غلامی» (۱)عباس به من گفت : تو بنشین اینجا تا من وضعیت را بررسی كرده برگردم من هم اصراری برای رفتن نكردم بعد از ۱۰ دقیقه ناگهان با صدای انفجار از جایم بلند شده او را صدا كردم، بچه ها با شنیدن صدای انفجار با آمبولانس به محل آمدند، عباس با دست و پایی قطع شده در حالت نیم خیز روی زمین افتاده بود دیگر تاب ایستادن نداشتم ولی باید صبر می كردیم نیروی تخریب چی برسد سپس بسم‌الله گویان وارد میدان شدیم او با صورتی سوخته و بدنی پر از تركش و مالامال از درد دندانهایش را بهم می فشرد و چون شقایقی سوخته هنوز زنده بود، سریع سرم وصل شد او را به پشت گرفته به سمت آمبولانس حركت كردیم. راه دور و جاده ای پر از چاله و دست انداز ما را یاری نمی كرد تا سریعتر به بیمارستان برویم وقتی به بیمارستان مجهزی رسیدیم عباس با اقتدا به مولایش ابوالفضل العباس(ع) روحش و جسمش آسمانی شد و فكه در هفتم محرم الحرام مصادف با ۳/۵/۱۳۷۵ دوباره عاشورای حسینی را به ماتم نشست و عباس به آرزوی دیرینه اش كه شهادت در دهه اول ماه محرم بود، رسید.
۱-در زمستان سال ۱۳۷۴ شهید شدند
راوی:مادر شهید امیر جهروتی

 

□ دیاررنج مکتب رنج و صبوری و رهائی…
و شهادت پاداش رنج است.
 همراز پروانه ها باشید