k38

بلندتر بگو ؛! فریاد بزن؛ بغض سالهای فرو خورده ات را ،چرا که من خود فرو خورده ام این بغض را،دلم میخواهد تو بشکنی  پس بلند بسان کوه به مانند فریادی در شب های عملیات،(الله اکبر) همان فریادی که ازعمق وجودت چو آسمان خراش قلب دشمن بعثی را متلاشی میکرد.

همان فریادی که دل دشمن زبون را بلرزه درمی آورد.

همان فریادی که تا عرش تو را همراهی میکرد.چرا صدایت را میخوری همرزم من!؟چرا بغض کردی !؟چرا اینگونه خودت را فرو میخوری…

چرا چونان درمعبر خزیدن و نفس هایت را فرو خوردن، چرا آخرين مين را بيرن نميكشي بغضت را گلويت را حنجره ات را ،خنثي كن ، دیگر از آن واقعه زمان بسیاری گذشته ، هركسي گرفتار دنياي پيرامون خويش گشته ، يكي در پي نام ونان ، آن ديگري در غربتي چون من وتو جوياي يك نشان ،

چرا خودت را رها نمیکنی.ب بين رفيق من همرزم من ، آتش بزن به قلب من، میدانم که چرا رها نمیشوی .. چرا که دیگر چیزی باقی باقی نمانده  چرا خاطرات را آتش ميزني بگو به من به  همرزمت  به همرازت ، چرا نشانم نميدهي …برای کسی که همه وجودش را در جنگ جا گذاشته چگونه از آن جدا شود…

میدانم کجا باید فریاد بلند تو را بشنوم در خلوت سجاده ات …با خدا ، میدانم اینجا درین دیار خفتگان فریادت گوشم  نمی رسد … همهمه و فرياد  ها  شيون دنيا طلبي ها غوغاي سياست زدگي ها ، چرا رفيق من اين همه كي به كي شده چرا اينقدر دنيا  الكي شده ،

چرا که همه در غفتلتی بزرگ فرو خفته اند و خوابیده اند. اصلا بگذار بخوابند .خواب وبيداريشان چه فرقي به حال ما دارد . مگر این صندلی های نرم و خوشخواب میگذارد کسی بیدار شود. مگر میشود در میان این امواج تو در توی خود پرستی و ریا و تزویر صدایت به جائی برسد

پس خاموش بمان رفیق و با درد و رنج خویش همساز باش و بمان با خلوت دلت با خدا ، من نیز خاموشی تو را چراغانی میکنم ، بغض تو را جشن میگیرم ؛ و رسوائی خفتگان در غبار غفلت

 غلامعلي نسائي

□ دیاررنج مکتب رنج و صبوری و رهائی…
و شهادت پاداش رنج است.
 همراز پروانه ها باشید