می‌گفت: وقتی شما را صدا زدم، بزنید توي دل خطر. نگویيد «کفشمو بپوشم»، «نمازمو بخونم»، «برای زنم نامه بنويسم»، و… بايد مجنون باشيد كه به دل خطر بزنيد. می‌خواهم هر وقت گفتم برو تو دل خطر، حتی نپرسه کجا. من مجنون می‌خوام.

قبل از عملیات، نيروهاي آموزشي خواب بودند كه ناگهان در طبقه سوم خوابگاه، صدای مهیبي همه را از خواب خوش بيدار كرد. صداي تيراندازي تنگ و تاریک خوابگاه، آن‌ هم نیمه‌شب. موجي از ترس را در دل بچه‌ها ريخته بود. اولين چيزي كه به فكرت مي‌رسيد اين بود كه مگر می‌شود وسط اهواز، دل شهر، ناگهان عراقی‌‌ها سررسيده باشند؟! این عاقلانه نبود. هوا گرم و سوزان بود و اتاق‌ها هیچ سرویس خنگ‌کننده‌ای نداشت و بچه‌ها شب‌ها بدون پيراهن مي‌خوابيدند.

صدای آشنا در میانه زوزة گلوله‌ها به‌گوش می‌رسید. صدای رسا و فریادی بلند. یکی داد می‌زد: بلند شید! زود بیایيد بیرون، تنبلا! خیلی داد و بیداد راه انداخته بود. چند نفر وسط سالن‌ها می‌دویدند. داد می‌زدند. صدای فرما‌نده گردان بود. يكي از بچه‌ها از طبقة دوم پنجرة اتاق، لخت پرید بيرون. پشت سرش هم دو نفر دیگر. بزرگ‌ترها مصیبتی داشتند تا میان گاز اشک‌آور، خودشان را برسانند به محل تجمع گردان. هر کس یك جوری آمده بود؛ خیلی‌ها با پوتین و لباس و خیلی منظم آمده بودند، خیلی‌ها هم با کفش و زیر پوش… بعضي‌ها هم مثل من، بدون پيراهن…)

فرمانده گفت: کی مجنونه؟

همه دستشان را بالا بردند. چند تا نوجوان هم توي جمعيت بودند كه هنوز ريش و سبيل‌شان درنيامده بود. بقیه همه ریش و سبیل داشتند. آنها را از بزرگ‌ترها جدا کردند. یك نفر به فرمانده گفت: این بچه‌ها برای گردان ما خطر سازند. فرمانده خندید و گفت: نه، اینها همه آن مجنون‌ها هستند. فرمانده می‌گفت: گردان من باید همه مجنون باشند؛ مجنونِ مجنون.

می‌گفت: وقتی شما را صدا زدم، بزنید توي دل خطر. نگویيد «کفشمو بپوشم»، «نمازمو بخونم»، «برای زنم نامه بنويسم»، و… بايد مجنون باشيد كه به دل خطر بزنيد. می‌خواهم هر وقت گفتم برو تو دل خطر، حتی نپرسه کجا. من مجنون می‌خوام.

 

مجنون های دیروز همه در بستر درد و رنج  ، در کنج فراموشی ……

نوشته :  غلامعلی نسائی

هرگونه برداشت   بدون اجازه منع شرعی دارد

 

□ دیاررنج مکتب رنج و صبوری و رهائی…
و شهادت پاداش رنج است.
 همراز پروانه ها باشید