ca-RAN10

سردار شهید شعبان علی رحیمی؛ اما اى مردمى كه اين سخنان مرا گوش مى دهيد به عنوان سربازی كوچك و به نام يك سرباز پير تا آنجا كه می دانم، هميشه منافقينى بودند، از صدر اسلام تا قيام امام خمینی، و ديدیم على(ع) را چند سال مظلومانه در خانه نشاندند. امروزهم ادامه همان منافقان قلب على زمان را آزرده اند. اى بيچاره گان و اى سيه روزان تاريخ، كه هميشه در گودالهاى كثيف مى لوليد، هر روز توبره گدائى و دست ذلت وبدبختى به سوى شرق و غرب دراز مى كنيد، و اى بر شما كه صداى هل من ناصر ينصرنى…

سردار شهید شعبان علی رحیمی
فرمانده گردان امام صادق(ع) لشکر۲۵کربلا
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

خاطرات
زهرا نوري همسر سردار شهيد شعبان علی رحیمی:

۱- لطفاً از نحوة آشنايي‌تان با شهيد توضيح دهيد؟
از آنجائيكه خانواده شهيد رحيمي در فاضل آباد زندگي مي‌كردند و مشغول كوشا بودند در آن زمان خانوادة من هم در روستاي رحمت‌آباد زندگي مي‌كرد و با توجه به اينكه هم ولايتي بوديم و در كار كشاورزي به آن‌ها كمك مي‌كرديم و ارتباط تنگاتگي كه با اين خانواده داشتيم و خواهر شهيد به نام فاطمه به خانة ما رفت و آمد داشت به نحوي مقدمات خواستگاري فراهم شد.

۲- نحوة خواستگاري چگونه بود؟
خواهر شهيد به نام فاطمه در مورد برادرش با من صحبت كرد و پيشنهاد و ازدواج و خود شهيد شعبانعلي نيز چند بار به طور مستقيم به من پيشنهاد ازدواج داد.
۳- چه ارزش‌هائي در ايشان ديديد كه پاسخ مثبت داديد؟
با توجه به اينكه شهيد شعبانعلي از خانوادة متدين و مذهبي بود و از خصوصيات اخلاقي ايشان مطلع بودم ايشان را به عنوان همسر خود انتخاب كردم.
۴- زندگي مشتركتان چگونه شروع شد؟ آيا مشكل خاصي نداشتيد؟
ابتداي زندگي‌مان مشكل خاصي نداشتيم چون شغل شهيد كشاورزي بود و وضع مالي و اقتصادي‌مان نسبتاً بد نبود.

۵- وضع مالي و اقتصادي‌تان چگونه بود؟
با توجه به زمين كشاورزي كه دانستيم به دليل آتش‌سوزي محصولات كشاورزي ما خسارت بدي ديديم و منجر به ركورد اقتصادي شد و زندگي سختي را ما در ابتدا شروع كرديم ولي با نقاش شهيد و من توانستيم روان عادي خود را به دست آوريم.

۶- مستاجر بوديد يا منزل شخصي يا سازماني داشتيد؟
منزل پدر و مادر شوهرم زندگي مي‌كرديم.

۷- شهيد چه ويژگي‌هاي اختلاقي و رفتاري داشت؟
ايشان در امورات زندگي خود در صله رحم و حتي لباس پوشيدو غيره از نظام و انظباط خوبي برخوردار بود.

۸- آيا در طول زندگي مشتركتان شاهد تغيير و تحويل در رفتار و شخصيت او نبوديد؟
بعد از گذشت چند سالي از ازدواجمان از فاضل آباد به علي آباد كوچ كرديم و كم‌كم احساس كردم كه حالات روحي شهيد دگرگون شده و شدت و اشتياق او را نسبت به مبارزات سياسي مشاهده كردم متوجة علاقه او به اسلام و شهادت شدم.

۹- بيشتر اوقات فراغت و بيكاري خود را چگونه مي‌گذراند؟
با توجه به مشغله كاري‌اش، ارتباطش با فاميل و دوستان و آشنايان قطع نمي‌شد و صلحه رحم را به جاي آورد و همچنين در امور خانه همكاري مي‌كرد و به مطالعه نيز مي‌پرداخت.

۱۰- آيا در كارِ خانه به شما كمك مي‌كرد؟ در چه كارهائي؟
بله، ايشان در امور خانه مثل: ظرف شستن، غذا درست كردن، وقتي بچه‌داري در حد توانش به من كمك كرد.

۱۱- به چه چيزها و چه افرادي خيلي علاقه داشت؟
ايشان با توجه به علاقة شديد كه به روحانيون انقلابي مخصوصاً به امام خميني (ره) داشت و ديگران را تشويق مي‌كرد كه مطيع امر امام باشند و در تمام صحنه‌ها حضور داشته باشند.

۱۲- از چه چيزها و چه افرادي خيلي بدش مي‌آمد؟
ايشان از گروهك‌هاي منافقين و مجاهدين خلق بسيار بدش مي‌آمد و حتي خود يكي از افراد موثر در خصوص تداركات رساني و نيرو رساني بر سر موانع در مسير راه فراريان نيروهاي خلق و اقتشاشگر بود.

۱۳- در چه مواردي حساس بود و عصباني مي‌شد؟
ايشان مورد خاصي حساس نبودند كه سبب عصبانيت ايشان شود و اگر هم حساس باشند نسبت به * تنبلي حساس بودند.

۱۴- وقتي عصباني مي‌شد چه مي‌گفت و چكار مي‌كرد؟
ايشان در موقع عصباني به ابتدا آرامش خود را حفظ مي‌كرد و سعي مي‌كرد با توجه به صبر كه الگوي زندگي خود قرار داده بود مساله را حل كند.

۱۵- در برابر مشكلات و گرفتاري‌هاي خودتن و ديگران چكار مي‌كرد؟
در برابر هر گونه سختي و گرفتاري كه در زندگي پيش مي‌آمد استقامت مي‌كرد و صبر را پيشه كار خود قرار مي‌داد و سعي مي‌كرد در حد توان گره از مشكلات كار خود و ديگران را بگشايد.

۱۶- روابطش با ديگر افراد فاميل، دوستان، آشنايان و همسايگان چگونه بود؟
ايشان تا آنجا كه مي‌توانست صله رحم را رعايت مي‌كرد و به ديدار فاميل به دوستان، آشنايان و همسايگان مي‌رفت و با ملايمت و نرمي با آن‌ها رفتار مي‌كرد.

۱۷- ديگران چه نظر دربارة او داشتند و درباره‌اش چه مي‌گفتند؟
همة دوستان و آشنايان نظر مساعدي نسبت به شهيد داشتند و پدر و مادر شهيد به دوستان و آشنايان آرزو مي‌كردند اي كاش تمامي فرزندان ايشان همانند شهيد رحيمي باشند و رفتاري علي گونه داشته باشند.

۱۸- روابطش با پدر و مادرش و پدر و مادر شما چگونه بود؟
به پدر و مادرش احترام بي‌نهايت مي‌گذاشت و حتي وقتي وارد منزل مي‌شد پيشاني مادرش را مي‌بوسيد و به احترام او، از جايش بلند مي‌شد و اين برخوردها را نيز با پدر و مادر من نيز مي‌كرد.

۱۹- چه صحبت يا توصيه‌هائي به شما مي‌كرد؟
توصيه مي‌كرد كه حضرت زهرا (س) را الگوي خود قرار دهد و در تربيت صحيح فرزندان كوشا باشم و بر كار آن‌ها نظارت داشته باشم و محيطي آرام در خانه براي تحصيل آن‌ها فراهم كنم.

۲۰- چه آرزوها و خواسته‌هائي داشت؟ بزرگترين آرزويش چه بود؟
آرزو داشت كه فرزناني شايشته تحويل جامعه دهد و با توجه به اينكه در زمان جنگ قرار داشت آرزو داشت كه انقلاب اسلامي به پيروزي برسد و ديگر رسيدن به كربلا و شهادت در راه خداي تعالي.

۲۱- با فرزند يا فرزندانتان چگونه برخورد مي‌كرد؟
ايشان فرزندان را در انتخاب دوست، درس و نماز خواندن آن‌ها را رهنمايي مي‌كرد و در مقابل رفتار ناشايسته آن‌ها طوري رفتار مي‌كرد كه بچه‌ها نسبت به قضيه پدر احساس ناراحتي نكنند و طوري مي‌شد كه متوجه خطا و اشتباهات خودشان مي‌شدند.

۲۲- فعاليت‌هاي مذهبي و عبادي‌اش چگونه بود؟
ايشان نسبت به انجام واجبات و ترك محرمات بسيار مقيد بودند ن هميشه نماز اول وقت، نماز جماعت، خمس و زكات، خواندن دعاي توسل و زيارت عاشورا نيز رعايت مي‌كردند و فرزندان خود را به همراه مي‌برد در اين گونه مراسم‌ها مي‌برد تا آن‌ها نيز از همان سنين كودكي، با اصول دين آشنا شوند.

۲۳- فعاليت‌ها و مواضع و نظرات سياسي‌اش چگونه بود؟
در فعاليت‌هاي قبل انقلاب: تشكيل هياتي جهت مبارزه با ضد بهائيت داشته و خود شخصاً در مسلمان شدن بعضي از بهائي‌ها نقش موثري داشته و همچنين دريافت نوار و اعلاميه‌هاي امام از قم و تهران و پخش آن‌ها در بين شهرستان‌هاي مجاور علي آباد و بعد از پيروزي انقلاب در درگيري كه در ابتدا پيروزي در گنبد بوجود آمد شركت داشتند و حتي خود در آن درگيري از ناحيه شكم مجروح شد.

۲۴- اگر به جبهه مي‌رفت، چرا و با چه انگيزه‌اي ميرفت؟
ايشان براي اولاً تكليف شرعي و پاسخ به نداي رهبر كبير انقلاب حضرت امام راحل (ره) به جبهه رفت و با انگيزه الهي به جبهه رفت.

۲۵- وقتي از جبهه بر مي‌گشت چه مي‌گفت؟
ايشان در سن ۴۹ سادگي براي اولين بار عازم جبهه شد و از طرف سپاه نور كه مسئوليت فرمانده‌اي را به عهده داشت اعزام شد ومرحلة اعزامش تا شهادتش چند روزي طول نكشيد حتي ايشان يك نامه براي من ارسال كرده بودند كه در حال حاظرمفقود مي‌باشد.

۲۶- نحوة شهادت او چگونه بود؟ پيش از شهادتش چه گفت و چكار كرد؟ شهادتش چه اثري بر شما گذاشت؟
مدت حضورش در جبهه كوتاه بود و در عمليات بيت المقدس مرحلة اول آزادسازي خرمشهر شركت داشت و با شجاعت در برابر دشمن ايستاد و بر اثر اصابت تير مستقيم گلوله به شهادت رسيد.
۲۷- ديگران دربارة او چه مي‌گفتند؟
رفتار و منش اخلاقي خوبي كه داشتند، بالطبع ديگران نيز از ايشان راضي بودند و نظري مثبت دربارة ايشان داشتند.
۲۸- بطور كلي كداميك از خصوصيات شخصيتي شهيد را بيش از خصوصيات ديگرش دوست داشتيد؟ (تواضع، شجاعت، قناعت، …) مهرباني ايشان را بيش از خصوصيات ديگرش دوست داشتم.

۲۹- چه خاطرات ديگري از او بياد داريد؟
روزي به اتفاق همديگر به نماز جمعه رفتيم و بعد از اينكه خطبه‌ها تمام شد مرا صدا مي‌زدند و مي‌گويد كه شما به منزل برويد كه مهمان داريم و به خاطر ارزشي كه براي مهمان داشتند كه خودشان در نماز جمعه شركت كردند و ما نيز براي آمادگي و پذيرائي از مهمان به منزل رفتيم.

۳۰- هر صحبت ديگري داريد بفرمائيد؟
صحبت خاصي ندارم جز موفقيت و سلامتي تمام مسئولين كشور.

زهرا رحيمي:
– خبر شهادت پدرم را توسط يكي از كاركنان بسيج چون در همان لحظه خود در بسيج فعاليت مي‌كردم به اطلاع بنده رساندند و ۲ بار تشيع جنازه‌ي پدرم صورت گرفت ۱ بار در فاضل آباد و ۱ بار هم در نور.
– در همان روز اعزام به جبهه پدرم از همة ما خداحافظي كرد.
– وظيفه‌ي انساني هر كس بود كه در آن شرايط اين حق را اعجاب كند و پدرم كه خود را مقدم‌تر از همه مي‌دانست.
–  مراقب يكديگر باشيم نماز را حتماً بخوانيم و احترام به يكديگر را هرگز فراموش نكنيم.
– از خاطرات جبهه و دوستان برايمان صحبت مي‌كرد.
– همه از خصوصيات اخلاقي وي صحبت مي‌كردند اينكه در همة مسائل نمونه بود و الگويي براي آنان در جبهه بود.
–  پدرم با همه فرق داشت , از همه نظر به ما رسيدگي مي‌كرد.
– از نظر پدرم همه يكسان بودیم و تفاوقي براي ما قائل نمي‌شد.
– از همه لحاظ به بزرگترها احترام مي‌گذشت و هميشه براي بزرگترها احترام خاصي قائل بود . بين پدر و مادر خودش و پدر و مادر همسرش هيچ تفاوتي نمي‌گذاشت.
– با همة اقوام خوب بود اصلاً كينه و كدورتي از كسي به دل نمي‌گرفت.
– روابطي صميمي بين پدر ومادرم برقرار بود و مسائل و مشكلات زندگي را به راحتي با يكديگر حل مي‌كردند.
– سعي مي‌كرد با همه‌ي بچه‌ها رفتاري يكسان داشته باشد و تفاوتي بين هيچكدام از بچه‌ها نمي‌گذاشت.
– از من مي‌خواست كه در حد توانم به مادرم كمك كنم البته ما نيز وظيفه‌ي خود مي‌دانستيم كاركردن در خانه را.
– از ما مي‌خواست به درسهايم خوب برسيم و بي‌تفاون نسبت به آن‌ها نباشيم.
-به ما معیار وملاک را می دادو انتخاب دوست براساس ميل و نظر خودمان بود ما شرايط و ويژگي‌هاي انتخاب دوست را رعايت مي‌كرديم مثلاً خانواده‌هاي مذهبي و ديندار.
–  در مسائل خانواده با مشورت هم كار مي‌كرديم.
– در مشکلات سعي مي‌كرد راه حل منطقي را به ما بگويد و راه درست را به ما نشان دهد.
– وقتی با مشکلی مواجه می شد سعي مي‌كرد با صبر و توكل به خدا تمامي مشكلات را حل كند.
– به افراد ديندار و خداپرست علاقه داشت و در همه‌ي امور خدا را در كنار خود مي‌ديد.
– از افراد بي‌حجاب مربي دين كساني كه فقط دعايشان مي‌شد بدش مي‌آمد.
-زیارت ائمه را خیلی دوست داشت وبهتریت تفریحش مسافرت به مشهد مقدس بود.
– بی تفاوت نبودو به مشكلات  مسائل زندگي مردم رسيدگي مي‌كرد.
– شخصيتي بود كه نمي‌توان گفت هيچكدام از مسائل و كارهاي وي براي ما درس عبرت و تجربه و خاطره نبود,تمام وجودش وحضورش درس وخاطره بود.
– از خدا و پدرم مي‌خواهم در تمامي مسائل و مشكلات ما را ياري كنند و دردنيا و آخرت دست ما را هم بگيرند و تنهايمان نگذارند. (آمين)

محمد حسين رحيمي:

۱- چند سال داشتيد كه پدرتان به شهادت رسيد؟
۲۳ سال.
۲- چه خاطراتي از زمان شهادت پدرتان بياد داريد؟
در يكي از پادگان‌هاي شهر قائم شهر (شيرگاه) بودم كه توسط تلفن از شهادت پدرم اطلاع پيدا كردم و در مراسم تشييع در شهرستان نور شركت كردم و مراسمي باشكوه بود.
۳- آخرين ديدار و خاطره‌اي كه در اين خصوص بياد داريد؟
آخرين ديدار حدود بيست روز قبل از شهادت در پادگان شيرگاه (قائم شهر) بود كه به اتفاق تعدادي از همكاران قرار بود پس از گشتي در جنگل به جبهه‌ها اعزام شوند كه ناهار از آنها پذيرايي كرديم و با يكديگر خداحافظي كرديم.
۴- در آن زمان وضعيت اقتصادي شما چگونه بود؟
حقوق زمان سپاه بود.
۵- مخارج خانواده‌تان را پس از شهادت پدرتان چگونه تامين مي‌كرديد؟
با حقوقي كه از بنياد شهيد مي‌گرفتيم.
۶- چه شد كه پدرتان به فكر رفتن به جبهه افتاد؟
يك سپاهي وظيفه‌اش حفظ دستاوردهاي انقلاب مي‌باشد و دفاع از انقلاب و كشور و اين‌ها باعث دفاع از انقلاب بود.
۷- موقعي كه مي‌خواست به جبهه برود چه توصيه‌هايي به شما، خواهران، برادران و مادرتان مي‌كرد؟
به من توصيه كرد كه مواظب خانواده باشم.
۸- وقتي از جبهه بر مي‌گشت چه مي‌گفت؟
براي اولين بار به جبهه رفت و به شهادت رسيد.
۹- خاطراتي كه از دوستان و همرزمانش شنيده‌ايد، بيان كنيد؟
برخورد خوب و با اخلاق نيكو با دوستان همكار و همرزمانش و همكاري با آنان از خصوصياتي وي بود كه دوستانش بيان كردند.
۱۰- آيا احساس مي‌كرديد كه رفتار و اخلاق پدرت با پدران ديگر تفاوت دارد؟
بله چون از لحاظ اخلاق هميشه به خانواده و ديگران احترام مي‌گذاشت.
۱۱- مختصري راجع به نحوة رفتار و برخوردش با شما و ديگران خواهران و برادرانت براي ما صحبت كنيد؟
رفتار و كردارش با خانواده هميشه خوب بود و مهربان بود.اوپدرمابود اما مثل دوست با ما رفتار می کرد.
۱۲- رابطه‌اش با مادر و پدرش و پدر و مادرِ مادرتان چگونه بود؟
رابطه‌اش با تمامي افراد خانواده خوب و صميمي بود. و مخصوصاً با مادر بزرگ كه در قيد حيات بود بسيار خوب و با احترام بود. و مادر بزرگ و ديگران هميشه از وي رضايت داشتند.
۱۳- رابطه‌اش با اقوام و خويشاوندان چگونه بود؟ چه خاطره‌اي در اين خصوص بياد داريد؟
تمامي اقوام و نزديكان از اخلاق خوب و برخورد مهربان وي تعريف مي‌كردند و علاقه خاصي به پدرم داشتند. هميشه سعي مي‌كرد در اولين فرصت به ديدن اقوام و نزديكان برود.
۱۴- مختصري راجع به نحوة رفتار و برخوردش با مادرتان براي ما صحبت كنيد؟
با خانواده و مادرم هميشه برخورد خوب داشت.آنها در واقع مثل دوتا دوست همیشه با هم بودند.
۱۵- با كداميك از شما ارتباط بيشتري داشت؟
با بنده با علت اينكه فرزند بزرگتر بودم ارتباط بيشتري داشت و در امورات كاري به هم كمك و ياري مي‌كردم.
۱۶- آيا از شما مي‌خواست كه در انجام كارِ خانه به او يا مادرتان كمك كنيد؟
بعد از اینکه از مدرسه می آمدم به كمك آنها می رفتم فرقی نمی کرد پدرم باشد یا مادرم هرکدام مشغول کاری بودند به کمکشان می رفتم,در کار خانه داری یا بیرون.
۱۷- نسبت به امور تحصيلي و درسي شما چگونه برخورد مي‌كرد؟
هميشه علاقه‌مند بود كه همه ما به درس خواندن ادامه بدهيم و دراوقات بيكاري مطالعه كنيم و پيشرفت كنيم.
۱۸- آيا مي‌توانستيد بر اساس ميل و تصميم خودتان دوستاني انتخاب كنيد؟
هميشه تاكيد داشت كه دوستان خوب انتخاب كنيم و با توجه به اينكه در اكثرمراسم مذهبي شركت مي‌كرديم دوستان خوبي هم داشتيم و در این زمینه راهنمايي های خوبي به ما مي‌كرد.
۱۹- آيا در خصوص تصميم‌گيري در امور خانه و خانواده با شما، خواهران، برادران و مادرت مشورت مي‌كرد؟
چون آن زمان ما كوچك بوديم به یاد ندارم که با ما مشورتی داشته باشد اما با مادرم بله همیشه با هم مشورت می کردند..
۲۰- اگر كار اشتباهي مرتكب مي‌شديد چه برخوردي با شما مي‌كرد؟ چه رفتارهايي از نظر او اشتباه محسوب مي‌شد؟
تذكر مي‌داد كه ديگر مرتكب كار اشتباهي نمي‌شويم و راهنماي مي‌كرد. دروغگويي و بی احترامی به بزرگترها را کار بدی می دانست.
۲۱- هنگام گرفتاري و مشكلات چه كار مي‌كرد؟
صبور بود و سعي مي‌كرد با مشكلات برخورد منطقي داشته باشد.
۲۲- به چه چيزها و افرادي خيلي علاقه داشت؟
به دوستان و اقوام نزديك خيلي علاقه داشت. به شركت در مراسم مذهبي و فعاليت‌هاي مذهبي خيلي علاقه داشت.
۲۳- از چه چيزها و افرادي خيلي بدش مي‌آمد؟
از افراد دروغگجو و دورو خيلي بدش مي‌آمد.
۲۴- بهترين و شيرين‌ترين خاطره‌اي كه از بودن با پدرتان داشته‌ايد چيست؟
شركت در مراسم مذهبي و هيئت عزاداراي و مناسبت‌هاي مختلف كه با يكديگر شركت مي‌كرديم .او خادم امام حسين (ع) بود ودر ماه محرم در مسجد خيلي فعال بود.
۲۵- بطور كلي كداميك از خصوصيات شخصيتي پدرتان را بيش از خصوصيات ديگرش دوست داشتيد؟
اخلاق حسنه ای داشت  و احترام به بزرگترها.
۲۶- چه خاطرات ديگري از پدرتان به ياد داريد؟
کسی نبود که فقط خودش به جبهه برود ,فعالیتهای زیادی برای دفاع از کشور انجام داد؛آموزش نظامي به برادران و خواهران , سخنراني های حماسی و بسيج جوانان برای شرکت در جبهه .
با تلاشهای او تعداد زيادي از جوانان جذب سپاه شدند و در جبهه‌ها شركت كردند.
۲۷- در پايان هر صحبت ديگري داريد، بفرماييد؟
اي كاش، جمع آوري خاطرات، و مطالب مربوط به شهيدان و شهيدان سال‌هاي قبل، يعني حداقل بعد از جنگ، شروع مي‌شدكه خاطرات و مطالبي از دوستان و همكاران شهيد و همرزمان جمع آوري مي‌شد. نه الان كه حدود ۲۵ سال از شهادت گذشته است و دسترسي به خيلي از دوستان و همرزمان نمي‌باشد و شايد خاطره‌ها فراموش شده است. كاري كه بايد سال‌هاي قبل انجام مي‌شد.

یکی از دوستانش تعریف می کرد:
قبل از انقلاب آقاي رضواني آمده بود گنبد و به مدت ۱۰ شب سخنراني داشت. چند شب اول را درعلي آباد كتول بود ,شب پنجم از گنبد خبر آوردند كه به آقا بگوئيد امشب نيايد چون ايشان را مي‌خواهند بگيرند. با آقاي رضواني صحبت كرديم ايشان گفتند فقط شما مرا به گنبد برسانيد كارتان نباشد. بنده و شهید رحيمي داوطلب شديم كه برويم گنبد پشت درب عقب مسجد بنشينيم وقتي كه آقا آمد در زد در را باز كنيم.
قبل از اينكه آقا بياید يك آخوند درباري رفت منبر و روي منبر گفت امشب آقا نيامده و ما آمديم منبر , ولي آقای رضوانی آمد و درب را باز كرديم آمد داخل مسجد .يك نفر از برادراي رفت روي منفر و به آن آخوند گفت بيا پائين و ميكروفن را از جلو او گرفت. آقاي رضواني رفت منبر و قرار گذاشته بوديم آقاي رضواني در زير لباسش كت و شلوار بپوشد كه بعد از منبر ما برق‌ها را خاموش كنيم و آقا لباسش را در بياورد ولي متاسفانه آقا لباسي نپوشيده بود و چند ماشين ايشان را تعقيب كردند و گرفتند كه فردا شب رفتيم و اولين تظاهرات منطقه در گنبد انجام داديم. آقاي رضواني را از زندان شهرباني نجات داديم.

يك روز غروب از گرگان با ماشيني بنده با تفاق شهيد و ۵ نفر از دوستان با همراه داشتن يك كيسه گوني اعلاميه امام مي‌آمديم شهيد رحیمی به اتفاق ۳ نفر ديگر عقب وانت بودند نزديكي جاده برخال كه رسيديم از توي آينه من ديدم پشت سرمان ماشين نيروي انتظامي حکومت شاه است وما را تعقيب مي‌كند .من صدا زدم و به بچه‌ها گفتم من مي‌روم توي كوچه در بين كوچه‌ها خودتان را بندازيد پائين. اولين چهارراه که رسیدیم شهيد رحیمی و يكي ديگر از دوستان خودشان را انداختند پائين و بعد ديگران پائين آمدند.
وقتی آنها به ما رسیدند همه از دستشان نجات پيدا كرده بودند وفقط من در ماشین بودم.

فرزند شهید:
خواب ديدم كه در خانه پدرم مجلسي است كه من در آن مجلس حضور ندارم. پدرم در خواب از من مي‌پرسيد كه دخترم جاي شما در اين جا خالي است, غريبه‌ها هستند وشما نيستيد. صبح وقتي بيدار شدم با خودم فكر كردم اين چه خوابي بود كه من ديدم بعد از چند ساعت از طريق دوستان پدرم خبردار شدم كه پدرم زخمي شده است و در بيمارستان اهواز بستري است. قرار شدآماده شويم و با هم برويم وقتي كه به زادگاه خودم فاضل آباد رسيدم ديدم همه فاميل‌ها رفته‌اند بعد متوجه شدم كه پدرم شهيد شده. ماهم به شهرستان نور حركت كرديم ,همان صحنه را كه در خواب ديدم واقعي شد و دو روز بعد تشيع جنازه كردند و بعد از ظهر در زادگاه خودمان فاضل آباد هم تشيع جنازه كردند .چون پدرم وصيت كرده بود كه كنار پدرش در امام زاده هارون بن موسي بن جعفر دفن شوند.

وصيت‌نامه
بسم الله  الرحمن الرحيم
ولا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون
مپنداريد كسانيكه در راه خدا كشته مي شوند مرده اند بلكه زنده اند و نزد خدا روزى مى خورند .                                                                                   قرآن کریم
سلام و درود بر محمد و وآلش .
سلام و درود بر محمد (ص) سلام و درود بر على (ع) واولاد معصومینش تا امام زمان مهدى (عج).
از روزى كه پا به اجتماع گذاشتم یعنی از چهارده سالگى با تمام وجود براى اين مكتب جانفشانى کردم وتنها افتخارم این است.
سلام بر رهبر كبير انقلاب اين پيغمبر زمان, ابراهيم بت شكن , كسي كه  محمد گونه از مکه به مدينه هجرت كردى يعنى از ايران به كربلا رفتى و برگشتى به وطن تمام بتهاى زنده را درهم شكستى.
سلام بر تو اى رهبر كبير  كه به ما عزت و شرف و انسانيت آموختى, امروز كه روانه به جبهه حق عليه باطل هستم بزرگترين می روم تا به  آرزويم که شرکت در چنين جهاد مقدسى بود برسم. و همچون دوران امام حسين (ع)نباشد كه اورا در كربلاى خونين يارى نکردند و حسين زمان خود, خمينى را يارى نمايم .اكنون كه عازم جبهه ميشوم و يكپارچه عشق و شور سراسر وجود مرا فرا گرفته و انگار كه مى خواهم براى شركت در جنگ با كفر مثل ظهر عاشورا حماسه بيافرنيم و اميدوارم كه خداوند سعادت شهادت را به من بدهد. بچه ها به من مى گفتند پيرمرد تو هم مى خواهى به جبهه بروى يادم از سخن حبيب بن مظاهر آمد كه در كوچه ئى پى خضاب ميگشت ……. به حبيب گفتند كه چه مى كنى گفت مى خواهم خضاب بخرم .
حبيب در كربلا  با خون محاسنش را خضاب كرد, در ركاب فرزند رسول خدا .مرا افتخاربزرگی است که به عنوان كوچكترين سرباز به يارى حسين زمان برخیزم تا در كربلاى ايران محاسنم را با خون ناچيزم رنگين كنم.

اما اى مردمى كه اين سخنان مرا گوش مى دهيد به عنوان سربازی كوچك و به نام يك سرباز پير تا آنجا كه می دانم,  هميشه منافقينى بودند از صدر اسلام تا قيام امام خمینی و ديدیم على(ع) را چند سال مظلومانه در خانه نشاندند. امروزهم ادامه همان منافقان قلب على زمان را آزرده اند. اى بيچاره گان و اى سيه روزان تاريخ كه هميشه در گودالهاى كثيف مى لوليد هر روز توبره گدائى و دست ذلت وبدبختى به سوى شرق و غرب دراز مى كنيد و اى بر شما كه صداى هل من ناصر ينصرنى امام را شنيدید و سر خجالت و ذلت به زير انداختيد و پشت به نداى پيامبر گونه رهبر كردید ,پست ترین افراد در نزد خدا  شما هستيد

به خدا قسم كه نه از آمريكا و نه از شوروى ونه از صدام يك ذره هراس به دل راه نمى دهيم. اما دشمن داخلى ,شمابدانيد كه از خانه ی مان که ایران بزرگ وقهرمان است  بيرونتان خواهيم كرد و شما را زودتر از اربابانتان دفن خواهيم كرد.

شما اى برادران كه مخلصانه در نهادها براى مردم خدمت مى كنيد, هيچگاه از مسئوليتها غفلت نكنيد كه مبادا امام و مردم شهيد پرور را از خود برنجانيد چون اين انقلاب و اسلام عزيز از شما انتظار زياد دارد .
پيامم به فرهنگيان که همان معلمين هستند این است که, موقعيتى خوب در دست شماست كه اين نهالها و اين غنچه هاى شكفته شده كه بعد از ما به دست شما سپرده شده اند را حسینی وزینبی پرورش دهید.
شماها ديديد كه در رژيم گذشته چه فرهنگ كثيف غربى و شرقى  در ايران ما وجود داشت و ما را به سيه

روزى و ذلت انداخته بود , تاريخ وفرهنگ غنى شما به آن  پدر و  پسر(رضا ومحمدرضا شاه) غربى و خود فروخته هميشه لعنت خواهد فرستاد .

و از شما مى خواهم كه به خاطر خدا و پيغمبر چنان فرهنگى كه همانا فرهنگ قرآنى مى باشد را پياده كنيد كه تاريخ و آیندگان هميشه از شما معلمين به نيكى ياد كنند.

اما پيامم به بازاريها كه من خودم هم يك بازارى بودم اين است كه قبل از انقلاب تمام فكرمان جمع آورى سرمايه و پول بود اما پول به تنهايى سعادت نمى آورد ,به خدا قسم يك مقدار از وقت تان را درباره تربيت فرزندانتان صرف كنيد كه باعث افتخار خودتان و دوستان باشد.

خيلى سخن گفتم اما اميدوارم كه بيشتر برادران گوش فرا دهند و اين پيام يك سرباز كوچك اسلام را گوش بدهند و آويزه گوش قرار دهند , چون در عرض چند سال در شهرمان خدمتگزار كوچكى بودم ,به خدا قسم اين مردم روستاها از پير و جوان مرد و زن  همه دل پاك و قلبى سرشار ازعشق به اسلام و رهبر كبير انقلاب دارند.
و پيامم اين است كه حرف رهبر را گوش كنيد و عمل نماييد.

قدرزنان مومن وسختکوش  اين مرزو بوم را که گاهى كودكان را به دوش گرفته و مشغول كاشتن برنج هستند و گاهى با یک دست  گهواره را تكان مى دهند وبا دستی دیگربه انجام کاری مشغول، لحظه اى درکنار تنور به پختن نان و گاهى بچه به كول بسته به پختن عذا به سر مى برند.

آيا به خدا اين مردم دوست داشتنى نيستند كه بخشی از رفاه شهر ها را به  روستا هامنتقل کنیم تا این مردم نجیب هم قدری آسایش داشته باشند.

سلام به مادرم كه تو زينب نامت بود و مثل زينب رنجها كشيدى , از ما راضى باش كه مرا به راه خدا هدايت كردى ,سلام به همسرم و پسرانم ,با همديگر شفيق و مهربان باشيد و خط سرخ شهادت حسين را فراموش نكنيد.

 شعبان‌على رحيمى
□ دیاررنج مکتب رنج و صبوری و رهائی…
و شهادت پاداش رنج است.
همراز پروانه ها باشید

 

□ دیاررنج مکتب رنج و صبوری و رهائی…
و شهادت پاداش رنج است.
 همراز پروانه ها باشید