hasam-ali

سوم خرداد ۱۳۳۶ در خانواده ای کشاورز در روستای شاهکوه از درگرگان به دنیا آمد. مادرش می گوید: او سومین فرزند من بود. قبل از تولد , خواب دیدم تنها در اتاق بزرگی هستم. پرسیدم این اتاق مال کیست؟ صدایی آمد و گفت برای شماست. دیدم یک وجب زمین را سیمان کرده اند و روی آن اثر انگشتان کسی است.پرسیدم این اثر انگشتان چه کسی است؟گفتند:حضرت ابوالفضل (ع) آن را برداشتم و بوسیدم و به یقه ام زدم . بعد از آن خداوند این فرزند را به ما اعطا کرد.

معراج الشهداء…
فرمانده دیده بانی لشکر ۲۵ کربلا
ـ بخوانید زندگی مردان مرد. سرداران حقیقت میدان نبرد.

ـ سردار شهید: علی اکبر حسام
سوم خرداد ۱۳۳۶ در خانواده ای کشاورز در روستای شاهکوه از درگرگان به دنیا آمد.
مادرش می گوید: او سومین فرزند من بود. قبل از تولد , خواب دیدم تنها در اتاق بزرگی هستم. پرسیدم این اتاق مال کیست؟ صدایی آمد و گفت برای شماست. دیدم یک وجب زمین را سیمان کرده اند و روی آن اثر انگشتان کسی است.پرسیدم این اثر انگشتان چه کسی است؟گفتند:حضرت ابوالفضل (ع) آن را برداشتم و بوسیدم و به یقه ام زدم . بعد از آن خداوند این فرزند را به ما اعطا کرد.

در آمد خانواده حسام بسیار پایین بود علی اکبر, در مهر ماه ۱۳۴۳ وارد دبستان شاهکوه شد .او در راه تحصیل جدیت داشت.

مادرش می گوید: گاهی شبها گریه می کرد و می گفت: نتوانستم درسهایم را حفظ کنم. من به او کمک می کردم و به او سفارش می کردم اگر می خواهی درست و خوب یاد بگیری وضو بگیر و نماز بخوان.
ارتباط خوبی با دیگر برادارن خود داشت و در کنار درس به توپ بازی و بازیهای محلی می پرداخت. به گفته مادرش پسری آرام بود و کاری به دیگران نداشت. از نظر درسی, فعال بود و در کارهای کشاورزی و علوفه دادن به دام کمک می کرد.

علی اکبر تا سال چهارم را در روستای زادگاه خود تحصیل کرد ولی به دنبال مهاجرت خانواده به گرگان (در سال ۱۳۴۸) و اوضاع نامطلوب مالی مجبور شد در یک مغازه بزازی شاگردی کند. سال پنجم ابتدایی را به صورت متفرقه گذراند و بعد از آن ترک تحصیل کرد. به بیان مادرش: وضعیت نابسامان اقتصادی خانواده او را مجبور به ترک تحصیل کرد. از آن پس همیشه مشغول کار بود. دیگر وقتی برای بازی و سرگرمی نداشت. هیچ یک از حرفهایم را رد نمی کرد و هرچه می گفتم بدون چون و چرا می پذیرفت. حسام مدتی به بنایی و کارهای متفرقه دیگری مشغول شد.

تا اینکه در هیجده سالگی در ۱۶دی ۱۳۵۵ به خدمت سربازی اعزام شد. دوره آموزشی را در پادگان چهل دختر خرم آباد گذراند.

با شعله ور شدن آتش خشم مردم واوج گیری انقلاب در آخرین روزهای سربازی به فرمان امام خمینی از پادگان فرار کرد. بعد از پیروزی انقلاب به پادگان بازگشت و خدمت خود را به پایان رسانید. برادرش – نورالله – می گوید: قبل از انقلاب منضبط و دیندار بود. بعد از انقلاب تعبد و روحیه خاصی داشت. و هرروز که می گذشت بر این ویژگی او افزوده می شد. به انقلاب و رهبری آن عشق می ورزید و در مراسم عبادی و سیاسی شرکت فعال داشت و دیگران را تشویق به این کارها می کرد.

به قرائت قرآن و دعا بسیار علاقه مند بود. به بیان مادرش: فعالیت اجتماعی زیادی داشت و دوست داشت به دیگران کمک کند. هر چه از دستش بر می آمد در امور خیر انجام می داد و فداکاری می کرد.

با پیروزی انقلاب اسلامی و تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی, علی اکبر حسام در ۱۶ فروردین ۱۳۵۸ به عضویت رسمی سپاه پاسداران گرگان درآمد. در ۲۲ بهمن۱۳۶۲ به جبهه های جنگ اعزام شد و به مدت هفت ماه تا ۲۸ شهریور ۱۳۶۳ در گردان امام محمد باقر لشکر ۲۵ کربلا، فرمانده دسته بود. پس از مراجعت از جبهه به عنوان مسئول قسمت طرح و نظارت بر جنگلهای گرگان به مدت شش ماه مشغول خدمت شد. در ۲۸ اسفند ۱۳۶۳ بار دیگر به جبهه رفت و در لشکر ۵ نصر سپاه پاسداران, مسئولیت نگهداری و توزیع تدارکات لشکر را به عهده گرفت. یکی از همرزمانش می گوید: نسبت به راحت طلبی و ریخت و پاش ها و بی نظمی ها و بی تفاوتی و سهل انگاریها حساس بود. پاسداری مخلص و متواضع بود. روحیه فداکاری او بیشتر مرا مجذوب خود می کرد. دیگران را همیشه بر خود مفدم می داشت.

برادرش – نورالله – می گوید:
به خاطر تواضع خیلی راحت با او ارتباط برقرار می کردیم , در جبهه فعالیت زیادی داشت. در یکی از نامه هایش نوشته بود: الان ساعت۱۲ شب است و نامه شمار اخواندم ولی به خاطر مشکلات کاری زیاد نتوانستم با فرصت و دقت بخوانم.

در ۶ خرداد ۱۳۶۴ از مناطق جنگی به شهرستان گرگان بازگشت.

و بار دیگر مسئولیت نظارت بر جنگل گرگان را عهده دار شد. مادرش می گوید: هر وقت از جبهه می آمد دستم را و بعد کف پایم را می بوسید و می گفت: بهشت زیر پای مادران است.

مدتی در واحد عملیات سپاه پاسداران انقلاب مشغول بود. مدتی هم با ستاد مبارزه با مواد مخدر همکاری داشت. نسبت به کسانی که با انقلاب و اعتقادات مذهبی مخالف بودند به شدت برخورد می کرد و با کسانی که در مجالس لهو و لعب شرکت می جستند مبارزه می کرد .در درگیری با گروههای ضد انقلاب, شرکت فعال داشت.

معینی زاده می گوید:
جزء نیروهایی بود که بیشتر در تعقیب قاچاقچیان و سوداگران مرگ بود در معرکه جزء اولین نیروها بود و بدون هیچ گونه ترسی وارد عمل می شد. او همیشه در بحرانها پیشقدم بود.

در سال ۱۳۶۰ با اصرار خانواده, با خانم انسیه مقصود لو – یکی از بستگان – در مراسمی ساده ازدواج کرد. بعد از ازدواج, در منزل پدری همسرش زندگی می کردند.

همسرش می گوید: متواضع بود و ایمان به خداوند داشت و نسبت به ما دلسوز و مهربان بود و در کارهای خانه کمک می کرد. به گفته برادرش وقتی خبر شهادت حبیب الله افتخاریان (ابو عمار) را شنید دو شبانه روز غذا نخورد و گریه می کرد. نوار مصیبت حضرت زهرا را گوش می کرد و می گریست و گاهی در حال نماز گریه می کرد برادرش می گوید: همیشه از خودش مایه می گذاشت و هر مشکلی بود حل می کرد. یک شب بخاری نداشتیم و او بخاری منزل خود را برای ما آورد و آن شب را با چراغ علاء الدین سرکردند. خیلی دلسوز بود. حتی اگر من لباس نداشتم لباسهای خودش را به من می داد.

همسرش درباره دیگر خصوصیات اخلاقی او می گوید:
با والدین من همانند والدین خودش رفتار می کرد و به همه احترام می گذاشت. در حفظ حجاب خیلی حساس بود و می گفت: زنم باید الگویش حضرت فاطمه زهرا(س) باشد. گاهی وقتها که از سر کار به منزل می آمد سردردهای عجیبی داشت این سردردها نشان آن بود که در محیط کار عصبانی شده است. نسبت به کم کارها حساس بود.

حسام به مدت ده ماه مسئولیت قسمت طرح جنگل سپاه گرگان را به عهده داشت. در ۱۹ فروردین ۱۳۶۵ بار دیگر راهی جبهه جنگ شد و در لشکر ۲۵ کربلا دیده بانی توپخانۀ لشکر را به عهده گرفت. در همین ایام بود که در حال انجام ماموریت , ترکش خمپاره به او اصابت کرد و پزشک معالج چهل و پنج روز استراحت در منزل برایش صادر کرد ولی چند روزی نگذشته بود که آماده رفتن به جبهه شد و به خانواده خود گفت: بچه ها در جبهه منتظرند. در بین نیروهایش جاذبه زیادی داشت در انجام کارها ابتدا خود پیشقدم می شد و سپس دیگران را به کار می گرفت. هرگاه نیروها را در خود فرو رفته و ناراحت می دید آنها را دور خود جمع می کرد و با شوخی و مزاح, روحیه آنان را تغییر می داد.

یکی از همرزمانش می گوید:
نیروها را دور خود جمع می کرد و با آنها مزاح می کرد. یک بار به من گفت: برو به آقا شمس الدین بگو که فشنگ بدهد. فکر کردم که اسم تحویل دهندۀ فشنگها واقعاً شمس الدین است. به نزد او رفتم و گفتم آقای شمس الدین, آقای حسام گفتند فشنگ بدهید. بعدها فهمیدم نام هرکس را نمی دانست, شمس الدین می خواند. کارهای او از روی برنامه بود. گاهی به مطالعه کتاب می پرداخت. به نیروهایش توصیه می کرد کاری کنیم تا شهدا و امام از ما راضی باشند. تاکید زیادی به خودسازی نیروها و یادگیری فنون نظامی داشت. توصیه می کرد که پیرو حضرت امام خمینی باشیم تا به مقصد برسیم.
علی اکبر حسام, قریب به ده ماه در جبهه با مسئولیت دیده بانی توپخانه حضور داشت و هر چند ماهی برای سرکشی و دیدار از خانواده به مرخصی می رفت.

برادرش می گوید: هر وقت به مرخصی می آمد اول به مزار شهیدان می رفت.

به گفته همسرش:
اگر یک هفته ای به مرخصی می آمد به نماز جمعه می رفت و در مراسم مذهبی شرکت می کرد. ولی در آخرین مرخصی حال و هوای به خصوصی داشت. دفعه آخر که می رفت فهمیده بود که بر نمی گردد.

قاسم معینی زاده می گوید:
جانشین توپخانه لشکر بودم. حسام مسئول دیده بانی بود. صبح زود در قرارگاه تاکتیکی لشکر ۲۵ کربلا پیش من آمد و به خاطر جریان سرشب عذر خواهی کرد. ماجرا از این قرار بود که ساعت شش بعداز ظهر روز ۱۸ دی ۱۳۶۵ باید هفت نفر دیده بان را آماده می کردند که این کار با تاخیر انجام شد و من از این تاخیر ناراحت شده بودم. به همین خاطر پس از نماز صبح پیش من آمد و عذرخواهی کرد و گفت کاری ندارید.گفتم پیش آقای نوریان (دیده بان) بروید و ببیند چه مشکلی دارد . اگر خسته هست او را تعویض کنید و اگر خسته نیست بی سیم او را چک کن. به نزد دیده بان رفت و در حال بازبینی بی سیم بود که در ساعت ۵/۶ صبح روز۱۹ دی ۱۳۶۵ در دژ شرقی کانال ماهی گلوله توپی در کنارشان به زمین خورد. چند لحظه پس از انفجار در صحنه حاضر شدم و دیدم سرعلی اکبر از بدن جدا و بدنش تکه تکه شده است. دیده بان دانشجوی بسیجی (نوریان) نیز دو سوم سرش به وسیله ترکش از بین رفته بود. پیکر پاره پاره شهید علی اکبر حسام در میان غم و اندوه مردم گرگان, تشییع و در مزار شهیدان به خاک سپرده شد.

پی نوشت:
هر سرداری که سردار نمی شود. سرداران حقیقت میدان نبرد، مردان مردی که سر به دار شدند. روزگاری خواهید رسید که در عالمی دیگر مشتی از مردان قلابی در برابر سرداران نبرد. دچار شرم  و ذلت بشوند.

دیاررنج مکتب رنج و صبوری و رهائی…
و شهادت پاداش رنج است.
 همراز پروانه ها باشید

طبقه بندی: شهادت

□ برای ارسال نظرات از «پیک قرارگاه» در کادر بالا استفاده کنید

□ دیاررنج مکتب رنج و صبوری و رهائی…
و شهادت پاداش رنج است.
 همراز پروانه ها باشید