خاطرات دیدار با خانواده شهید عامری
گزارشی از دیدار دانشجویان با همت مضاعف بنیاد حفظ آثار استان گلستان” معاونت فرهنگی” پاسدار محمد تقی ملکش با خانواده معظم دو شهید: یحیی و اسماعیل عامری در آستانه میلاد حضرت فاطمه الزهراء و پای دل مادر شهیدی که هم همسرش را هم پسرش را هدیه کرده درین سال های رنج و تنهائی” ما برای او چه کردیم جز یک دیدار ساده که لطفی بزرگ برای ما بود… هادی لاغری دانشجوی دانشگاه منابع طبیعی گلستان”
خاطرات دیدار با خانواده شهید عامری
تازه اومده بودم خونه که ديدم، حاج اسماعيل يه جوري داره خونه رو آب و جارو مي کنه که انگار عروسي يحيي ست، داشت گوش تا گوش خونه رو جارو ميکرد، گفتم: حاجي چکار ميکني؟ چرا اينقدر خودت رو به زحمت ميندازي؟ جواب داد: «مگه مهمون نداريم!» گفتم خب چند تا از دانشجوها هستند ديگه! خودم از پس پذيرايي شون برميام، ولي شما چرا داري خودتو اذيت ميکني؟ بازم با لبخند گفت: «نه حاج خانم اونها مهمون هاي پسرمونند،«مهمون هاي يحيي » و ما هم بايد براشون خونه رو محيا کنيم، که اين وظيفه منه نه شما.»
داستان آشنايي من و شهيد يحيي عامري از اونجا آغاز شد که من براي تهيه مصاحبه با مادر شهيد قرار ملاقات گذاشتم اونم نه تو منزل بلکه در زيارت امام زاده عبدالله (گرگان) اما نمي دونم چي شد که هرچي که اون روز در مصاحبه جمع کرده بودم چند روز بعد پاک شد وقتي ديدم تمام فايل مصاحبه از بين رفته احساس گناه می کردم يک جوري خودم را مقصر مي دونستم و نسبت به شهيد عامري احساس دين مي کردم خيلي دوست داشتم که يک باره ديگه مادر شهيد را ببينم و خاطراتش را در مورد پسر شهيدش ضبط کنم تا بتونم دينم را به شهيد ادا کنم اما هر کار کردم نشد تا اينکه بعد از يک سال انتظار مطلع شدم که بچه هاي بسيج ترتيب قرار ملاقات با خانواده شهيد عامري را گذاشتن از اينکه يک بار ديگه ميتونستم پای حرف مادر شهید عامری بنشینم و خاطرات شهيد را ازش بشنوم تا اندکي از دينم را به شهيد عامري ادا کنم خوشحال بودم و بي صبرانه منتظر روز موعود شدم
قرار ديدار با خانواده شهيد روز ۱۲ خرداد و يک روز قبل از ميلاد فرخنده بي بي دو عالم حضرت فاطمه س بود و اکنون بعد از تحمل چند روز انتظار و بي قراري روز ديدار فرا رسيده بود وما ميهمان خانواده شهيد شديم…
بچه ها خوش اومدين اميدوارم که، عيدي پذيرايي از شماها واسه ام اين باشه که پسرم رو توي خواب ببينم ديشب که باباش رو ديدم،
بچه ها از ديدن شما اونقدر خوشحالم، انگار پسرم يحيي اومده ديدن، براي تبریک روز مادر….
شش هفت نفري مي شديم اما در اين ديدار من و بچه ها تنها نبوديم و افتخار اينو داشتيم که دو تن از رزمنده های عزيز نيز ما را همراهي مي کردن و از خانواده شهيد نيز مادر شهيد و برادر شهيد يعني داداش محمد رضاش حضور داشتن که برادر شهيد بيشتر سکوت مي کرد و به فکر پذيرايي از بچه ها بود وقتي محمد رضا داشت ازمون پذيرايي مي کرد يه احساس عجيب بهم دست داد مثل اينکه برادرم رو داشتم مي ديدم.
يادم مياد موقع شهادت يحيي، باباش رو به خواب ديدم، هرچند اون موقع شهيد نشده بود، ولي مدت زيادي از رفتنش به خط ميگذشت، ديدم باباش روي تپه اي ايستاده و داره به دور دست نگاه ميکنه منم به زحمت از تپه رفتم بالا، ببینم چه کار ميکنه. بينمون چند کلمهاي رد و بدل نشده بود که حاج اسماعيل گفت:« واسه محمدرضا مي ترسم و نگرانم.» گفتم: چرا؟مگه چي شده؟ گفت: «چيزي نيست بعدا ميفهمي.» اونجا بود که فهميدم که يحيي ديگه برنميگرده… به با صدایی مهربانانه خطاب به ما گفت:
راستي تا يادم نرفته بهتون بگم که چند روزي بيشتر نميشه که از زيارت کربلا برگشتم و شما اولين کساني هستيد که ازتون پذيرايي مي کنم، خودتون رو مهمون من و فرزندم ندونيد که ما هم وسيله ايم آخه شنيدم که مهموناي شهدا مهمون حضرت زهرا(س)اند…
…يا زهرا(س) ادرکني، ما کجا علمداران پرچم پسرت کجا؟….ما کجا و خون خواهان حسينت کجا؟…
تعجيل در فرج مولا امام زمان (عج) و شادي روح شهدا صلوات
زهرا شاهيني- همسر و مادر شهيد
(همسر شهيد اسماعيل عامري-مادر شهيد يحيي عامري)
داستان یک شب سخت و سرد از شهید یحیی عامری
شب سختی بود. والفجر۶ بود وهوا سرد و کشنده، سرمای هوا تا مغز استخوان فرو ریخته بود وبدن ها در بی حسی، اما عشق به عملیات، آتشی ریخته بود تو تن مان که حسین منتظر ماست..امام امید دلش پیش ماست. خانواده شهدا منتظرند دلشان را شاد کنیم. پس گرم می شدیم. گرمی گرفتیم واز سرما می سوختیم.
دل وقتی محکم باشد. خدشه نداشته باشد. مرگ رسوائی اش را به تماشا می نشیند.. مرگ را باید زمینگیر کرد تا آسمان آغوشش را برای نعش فرزندان زهرا باز کند. نوازش مان دهد. بعد آسمان بعد فوج فوج فرشتگان، هر کس فرشته ای دارد که بر پیکرش فرود خواهد آمد اما من هنوز نمی دانستم کجای بال فرشته ام گره خواهم خورد ونعش مرا تا عز قدس همرائی خواهد کرد. نم نم می بارید کم کم آماده می شدیم. بند پوتین ها هرچند محکم تر ازدلها نمی شد و پایمان می لغزید در پوتین. اما دلمان هرگز نلغزید. نلغزید چون دنیا و تعلقاتش را، دلبستگی هایش را همه وهمه در دوردست ها خاک کرده بودیم و سبک بال آماده پرواز..
قفسي تنگ به وسعت دنيا
حکايت شهادت همچنان باقيست …
حاجات تون روا
التماس دعا
همراز پروانه ها باشيد
نشاني تماس
diareranj@gmail.com
توجه:
براي ارسال «نظر، پيشنهاد يا دلنوشته هاي خود،
لطفا از قسمت بالاي سايت «تماس باما» استفاده نمائيد
اگر از مطلب راضی بودید آنرا برای دوستانتان به اشتراک بگذارید
متن آهنگ لالایی علی زند وکیلی
متن آهنگ آسمان هم زمین میخورد چارتار
متن آهنگ جدید زبر حصین و شایع
متن آهنگ مامی ساری Mommy Sorry اپیکور
متن آهنگ در واز کن عجم باند
متن آهنگ کجایی محسن چاوشی
متن آهنگ معمای شاه سالار عقیلی
متن آهنگ خاک بهزاد لیتو و سیجل
متن آهنگ آدم بدی نبودم علیشمس و مهدی جهانی
متن آهنگ اسمش عشقه مرتضی پاشایی
متن آهنگ بهت علاقه دارم میثم اخلاقی
متن آهنگ احساس امین فیاض
متن آهنگ عاشق شدم از مهدی احمدوند
متن محسن چاوشی و فرزاد فرزین واسه آبروی مردمت بجنگ
متن آهنگ نرو شهاب رمضان
متن آهنگ ناز بلک کتس
متن آهنگ رویا عرفان حسینی
پس من كي شهيد ميشم خدا ؟(۱)
متن آهنگ گمت کردم محمد پورفرخی
متن آهنگ دریا امین رستمی
متن آهنگ روزای سخت محمد رشیدیان
متن آهنگ ابر مسافر احسان خواجه امیری