آخرين يادداشت دفترچه خاطرات شهيد سيدمحمدرضا ناصريان درست يک ماه قبل از شهادت گفتگويي مفصل يا خود است. نکته جالب در اين مصاحبه آن است که مصاحبه کننده و مصاحبه شونده يکي است و در حقيقت شهيد خود را مورد سؤال قرار داده است

متن ذيل تقريباً بدون هيچ تغييري،از  دفتر يادداشت شهيد نقل شده است.
وي در پايان مصاحبه مي نويسد؛
از ابتدا تا انتهاي اين مصاحبه را در يک روز باراني نوشتم. ۲۴/۱۲/۶۱
چه شد که به جبهه آمديد؟
تقدير و توفيق الهي. « الحمدلله»
چرا به واحد تخريب رفتيد؟
تقدير و توفيق الهي «الحمدلله» و بعد وقتي روز سوم اعزام، ما را به دلخواه خودمان خواستند که تقسيم کنند، به دلم آمده بود که مورد دوم را انتخاب کنم و هماني شد که مي خواستم «الحمدلله»
با اينکه دوره شما در۲۱/۱۲/۶۱ به پايان رسيد چرا باز هم مانديد؟
اولا تا اين موقع جز آموزش و خوردن و پوشيدن امکانات مردم کاري نکرده بوديم. ثانياً فرماندهمان گفت: “چون فعلا به نيروهاي حاضر نياز داريم، بايد بمانند. اين وظيفه شرعي است.”
کي به تهران برمي گرديد؟
به قول بچه ها که قول خودم هم هست: « يا زيارت يا شهادت ان شاءالله»
از قرآن بگوييد:
در تفسير بايد احتياط کرد و تفسير به رأي نبايد کرد و هرکسي حق ندارد تفسير بگويد بلکه بايد عالم باشد و با تقوا. علم به قرآن و تقوا براي اينکه خداوند در دلش معناي ظريفتر و بهتري بياندازد. اما در ترجمه، روخواني با ترجمه در جمع يا به تنهايي خوبست. وقتي قلبتان گرفته است يا احساس دلتنگي مي کنيد، برويد گوشه اي و قرآن بخوانيد تا دلتان به نور بيايد که قرآن کتاب نوراست. وقتي قرآن مي خواني انگار خدا با تو صحبت مي کند و درهنگام نماز تو با خدا صحبت مي کني. کساني که با قرآن انس ندارند، دريچه هدايت را به روي خود بسته اند و بشکنند اين حصار را.
از زيارت و روضه خواني و عزاداري بگوييد:
به زيارت برويد حتي به زيارت امامزاده هاي ناشناس. چون اگر حق باشند که چه بهتر و اگر ناحق باشند شما فيضتان را برده ايد. و فاصله ها برايتان مطرح نباشد. توي آن قبر که زنداني نيستند، مي چرخند. از تهران مي توانيد زيارت عاشورا يا زيارت وارث را بخوانيد. به گونه اي که انگار حسين بن علي(ع) در کنار شماست. و «ان شاءالله» به زودي راه کربلا باز مي شود. در روضه خواني ها، به اينکه چه کسي روضه مي خواند، کارنداشته باشيد. مسئله هست اما اصل نيست، مهم حال گرفتن است و حديثي هم با همين مضمون داريم.
به قول امام: “ما هرچه داريم از اين روضه و گريه هاست و ازعاشوراست”. گريه، ماتم گرفتن نيست، بلکه زنده شدن دل ها است. دلي که خالصانه براي امام حسين(ع) اشک مي ريزد از روحانيت حسين(ع) به او هم مي رسد و نزد خدا ارزش دارد و واقعاً نيرو مي گيرد. شفا دهنده و شفاعت کننده است. مبادا که به مسخره بگيريد يا عادي با مسئله برخورد کنيد که قساوت قلب پيدا مي کنيد و واي بر کسي که قساوت قلب پيدا کند که از فيوضات و برکات محروم مي شود.
ظاهراً به شهداي محراب علاقه خاصي داريد توضيح مي دهيد؟
شهداي محراب از نوادر روزگار و از اعاظم علماء و عرفا بودند. منتهي اين حقير با شهيد دستغيب احساس پيوند نزديکي مي کنم خيلي به ذهن و به دلم مي آيد. «الحمدلله». ان شاءالله که سرنوشتمان مثل هم باشد «به حق محمد و آلش و به حق فاطمه زهرا سلام الله عليها». اسم گروهان ما هم شهيد دستغيب است «الحمدلله».
لازم به توضيح است که اگر مي خواهيد اسلام را به زباني ساده و دوست داشتني و صحيح بدانيد، سراغ کتابهاي شهيد دستغيب حتماً برويد اگرچه به دلم آمده کتاب “صلوه الخاشعين” ايشان را بخوانم اما تا حالا فرصت نکرده ام.
ديدگاهتان نسبت به شهادت و لقاءالله چيست؟
شهادت وسيله است، هدف نيست. هدف رضاي خداوند تبارک و تعالي است. هدف خدمت به اسلام است و اطاعت از ولي فقيه، زيرا اطاعت از ولي فقيه، اطاعت از امام زمان(عج) است و اطاعت از امام زمان(عج)، اطاعت از خدا و رسولش مي باشد. شهادت خوبترين نوع مردن است و بهترين انتخاب. شهادت والاترين خير است.
شهادت مردن نيست بلکه تولدي دوباره است.
شهادت توفيقي است که اگر گنهکاراني مثل ما نصيبشان شود «ان شاءالله» به حق محمد و آلش و به حق فاطمه زهرا سلام الله عليها رسته اند و نجات يافته اند وگرنه عملي و مايه اي و زاد و توشه اي ندارند که روسفيد باشند. و چه توشه اي براي فرداي خودمان داشته باشيم و چه نداشته باشيم رفتني هستيم… کي مانده است که ما بمانيم؟… اگر نخواهيم هم، باز ما را مي برند…
پس چه بهتر رفتني باشد مرگي باشد، با پيکري خونين و گلگون در محضر خدا. پس چه بهتر رفتني باشد، با روسفيدي نزد خداي خود «ان شاءالله».
پس چه بهتر رفتني باشد که در بستر نباشد بلکه مردن در ميدان باشد. مرگ مردانه! مرگ در ميدان.
به قول استاد شهيد مطهري: “شهيد قلب تاريخ است” و به قولي ديگر “شهيد شمع تاريخ است”.
خداوند توفيق دهد به همگي آنها مؤمن هستند و دوست دارند اينگونه مردن را و به اين حقير که «شهادت» و لقاءاللهي که همراه با رضايت او باشد نصيبمان شود «ان شاءالله» به حق محمد و آلش و به حق فاطمه زهرا سلام الله عليها.
از معنويت جبهه ها بگوييد.
گفتن و نوشتن آن، گفتن و نوشتني است ناقص. خود واحد ما که يکي از واحدهاي خوب از نظر معنوي مي باشد، الحمدلله» از نظر برنامه هر سه وعده نماز جماعت و ادعيه مختلف مثل دعاي توسل و زيارت عاشورا و دعاي ندبه و دعاي کميل در موقعش داريم و فرصت حضورش هم هست «الحمدلله». ولي در تهران توفيق حضورش را نداشتيم چه برسد به اينکه حال داشتيم يا نه… اينها را زحمت ندانيد، اينها غذاهاي معنوي و باطني ماست، اينها غذاهاي جان و روح ماست، اينها بهترين اطعمه است… تا نباشي نمي فهمي. همچنان که خودم نمي فهميدم و اگر چند روز موقت براي بازديد بيايي، عمق مسئله را درک نمي کني. از عشق اينجا از ديوانه هاي کربلا و حسين و ايثارگران جان چه بگويم؟!
کدام دعا قبل از آمدن به جبهه آشنايي داشتيد؟
با دعاي توسل اصلا ميانه نداشتم و اگر شرکت کرده ام چيزي عايدم نشد. زيارت عاشورا را تقريباً از سه ماه يا چهارماه قبل مي خواندم و دوست داشتم حتي توي نمازخانه يا خانه خودمان يا توي دفتر مدرسه در تنهايي مي خواندم. زيارت جامعه کبيره را هم به ندرت مي خواندم و در دعاي کميل کم شرکت مي کردم. دعاي کميل تهران واقعاً ارزش دارد. با زيارت وارث هم آشنا بودم ولي برعکس زيارت امين الله را هيچ نخوانده بودم.
با کداميک از چهارده معصوم(ع) ميانه بيشتري داريد؟
همه شان گل هستند و هر گلي براي خودش رنگ و بوي مربوط به خودش دارد. هيچکدام کم از ديگري نيستند و مثل هم هستند و اگر همگي را با هم بخوانيد بهتر جواب مي دهند… اما طريقه اتصال ما به اين صورت در اينجا اتفاق افتاد که با توسل به همه ائمه و با اجازه آقا امام زمان(عج) به طور الهامي  بيا ولي زياد استغفار کن  آمديم و بعد او ما را با زهرا(س) آشنا کرد و زهرا (س) ما را به امام حسين(ع) و او ما را با بقيه «الحمدلله رب العالمين».
خيلي خواسته ام مهدي فاطمه (س) را ببينم اما تا اين لحظه موفق نشده ام. گناهانم حجابي شده اند بين من و دوست. يار در خانه و ما گرد جهان مي گرديم همين جاهاست مي دانم اين طرف ها زياد مي آيد يا اينجا است يا جماران يا مسجد جمکران يا…
مهدي آقا و مولاي ماست، سرور ماست، سيد و آقاي ماست. پدر و مادرم فدايش باد. جان و وجودم فدايش باد. ما خاک کف پاي يارانش هم نيستيم.
گلي گم کرده ام مي جويم او را
به هر گل مي رسم مي بويم او را
دعاي ندبه آشنا کننده دلها با مهدي(ع) است… چه بد که همه را مي شناسيم و او را نمي شناسيم. همه را مي بينيم و او را نمي بينيم. صداي همه را مي شنويم و صداي او را نمي شنويم…آن طبيب، طبيب ما مريضها، طبيب ما مريض هايي که قلبمان مريض است، کجاست که بيايد شفا بدهد. او کجاست که قلب ما را و جان و دل ما را منور سازد؟
نوميد نيستم و «ان شاءالله» قبل از رفتنم او را مي بينم، به حق محمد و آلش و به حق فاطمه زهرا(س)
از مادرتان حضرت زهرا سلام الله عليها بگوييد؟
از مادرم فاطمه زهرا(س)، از بهترين مادر دنيا صحبت کردن برايم مشکل است. در رابطه با حضرت زهرا(س) هرچه مي توانيد و کشش داريد بگوييد؟
زهرا، زهرا، زهرا، يا زهرا، زهرا مادر پهلو شکسته ماست.
مادري که محسنش سقط شد. مادري که دراثر غصه هاي روزگار و عبادت کمرش خميد. مادري که براي خدا زيست و همه زندگيش جلوه اي خدايي است. مادري که ازهرچه تجمل و زينت آلات به دور بود. مادري که عليرغم همه داشتنها، خود را از رفاه مادي محروم مي کرد. مادري که هرچه داشت ايثار مي کرد. صائم بود و خستگي ناپذير. مادري که الگو است براي همه مادران و زنان عالم. و تنها زني بود که هم کفو با امام علي(ع) بود و علي(ع) هم تنها مردي بود که هم کفو زهرا بود…
قبل از اينکه به اينجا بيايم کم مي شناختمش و با همديگر ميانه اي نداشتيم. در يکي از دعاهاي توسل… در يکي از ده شب اول آمدنم، يکمرتبه حس کردم انگار ميان من و زهرا(س) حجابي نيست.
من او را نمي ديدم اما مثل اينکه حرف هايم را مي شنيد و من هم پشت سرهم با او حرف مي زدم و درد دل مي کردم و اين برنامه ادامه داشت در دعاهاي توسل بعد و در خلوت بيابان ها.
هر موقع مسئله دارم يا مشکلي که حل نمي شود سراغش مي روم. توسل به حضرت زهرا سلام الله عليها سريع الاجابه است اگر خالص شويم و تزکيه پيدا کنيم «ان شاءالله». البته هر خواسته اي هم که اشتباه بود يا زود بوده جواب نداده و فهمانده است که چرا.
دعاهايي که مي خوانديد معمولا با چي شروع مي کرديد؟
در تنهايي ها، با خواندن قرآن و صلوات و استغفار. بايد تائب باشي و دلشکسته تا بپذيرند. با اشک و شروع تماس با گريه است… قطرات اشک خيلي کارها مي کند.
چرا مي گوييد مادرم زهرا(س)؟
چون سيد هستم و مادرم زهرا سلام الله عليها را مثل مادر مي دانم و انگار با همديگر محرم هستيم و او را مثل مادر واقعي نه فقط از روي احترام محض صدا مي کردم و او اشکالي نمي گرفت و اگر اشکالي بود حتماً توضيح مي داد. زهرا مادرهمه سيدها است. سيدها حواسشان جمع باشد. گناهتان دو برابر و ثوابتان دوبرابر به حساب مي آيد آبروي مادرتان را حفظ کنيد. البته زهراي مرضيه مادر همه است و اختصاصي نيست.
از معلمان و کارکنان مدرسه تان بگوييد؟
اينکه بعد چه طور بشود و به کجا برود، برمي گردد به مسئولان وهمکاران بعدي که انشاءالله خير باشد ولي تا اينجا جو خوبي بود. اکثرا کارشان را خوب انجام مي دادند. اکثرا حسن نيت داشته و دلسوز و خيرخواه بچه ها هستند. خداوند به همگي آنها توفيق بدهد «انشاء الله» و اگر در جايي اشکالي در کار ما بوده، صادقانه مطرح مي کردند و اگر ايراد بجايي مي گرفتيم توجه مي کردند. در مجموع محيط سالم، دوستانه و محترمانه اي بوده است و انشاءالله خداوند بر تعهدشان بيافزايد.
در مورد امور پرورشي چه نظري داريد؟
امور پرورشي را از امور آموزشي جدا کردن صحيح نيست، بايد با هم باشند و در کنار هم، همه ما نسبت به تربيت بچه هاي مردم مسئول هستيم. خداوند «ان شاءالله» ما را در تربيت و رشد و آگاهي دادن به نونهالان اين امت حزب الله و ايثارگر موفق و موفق تر نمايد «ان شاءالله» و بدانيم که در خوبي يا بدي فرداي اين بچه ها ما مسئوليم چون مربي آنها بوده ايم.
از جاذبه و دافعه با همکاران بگوييد «روش خودتان»؟
شهيد مظلوم حرف جالبي دارد که در انجمن اولياء و مربيان هم متذکر شدم: “جاذبه تا بي نهايت و دافعه در حد ضرورت” جاذبه و دافعه علي وار، دوستي به خاطر خدا و دشمني به خاطر خدا، يعني مصلحت هاي شخصي و تمايلات نفساني نبايد مطرح باشد. بايد سعي داشته باشيم که نيروها را در جهت هماهنگي، خدمت کردن و اعتماد داشتن به همديگر سوق دهيم و در جهت خير «ان شاءالله».
چرا همراه هم رزمتان برادر مرسلي به تهران نيامديد؟
اولا ضرورتي در کار نبود و ما فقط مي آمديم خاطره هاي وابستگي خودمان را زنده مي کرديم و دوباره تلخي جدايي را به اطرافيان مي چشانديم. ثانياً مرخصي کتبي نمي دادند و به طور شفاهي مي دادند- يعني بهتر است نگيريد- و مرخصي شفاهي آمد و نيامد شرعي دارد. ثالثاً همه خداحافظي هايم را کرده ام، از زندگي، مدرسه و همه چيز و نمي خواستم خداحافظي ها را پس بگيرم و «ان شاءالله» نخواهم گرفت- در رابطه با خدا مي گويم وگرنه از آدمها رودربايستي ندارم. رابعاً شهر و ديدنيهاي شهر معنويت به دست آمده را کم مي کرد و شايد جبرانش مشکل بود. چرا عاقل کند کاري که باز آرد پشيماني. خلاصه کلام اينجا هم که هستم دلم را از شهر و زندگيهاي دنيايي دور نگهداشته ام و «ان شاءالله» اين فاصله زيادتر شود تا بدون وابستگي و قلبي خالي از محبت دنيا و مملو از عشق خدا و برگزيدگانش به نزد دوست برويم. اگر خدا توفيق دهد «ان شاءالله» به حق محمد و آلش و به حق حضرت فاطمه زهرا سلام الله.
به قول حافظ:
غلام همت آنم که زير چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
منظورم رهبانيت نيست بلکه يک مجاهد در جبهه نبايد فکرش به مرخصي، ديدنها و برخوردهاي خانوادگي و دوستانه مشغول شود تا از خدا باز بماند و بايد تمام توجهش کاملا به خدا باشد. در همين مورد مي توانيد دعاي امام سجاد(ع) در حق مرزداران را بخوانيد.
بين سرنوشت خودتان با برادر ابراهيم مرسلي ارتباطي مي بينيد؟
تا اينجا که بوده و در آينده هم ظاهراً هست. اما چگونه؟ والله اعلم…و دليلش اينکه روزي که به تهران مي رفت تا نقطه اي در جاده نگاهم دنبال او بود که برگشتم و موقع ورودش بعد از بازگشت، از همان نقطه اي که نگاهم را از او برداشته بودم، از همان نقطه به چشمم آمد. اين بي حکمت نيست. براي خودم معني دارد. اما خودم هم نمي دانم. «ان شاءالله خير باشد.»
آيا در تهران احتمال شهادت خودتان را «ان شاءالله» مي داديد يا مي دانستيد؟
خير- بنده يک آدم معمولي هستم و علم به غيب هم ندارم. فقط حس مي کردم که جبهه مرا مي طلبد که در حقيقت امام زمان(عج) بگويم بهتر است. در تهران دلمان خيلي کور و تنگ بود. الان هم همينطور است فقط اينجا امکانات تماس و رابطه و زمينه هاي مساعدي هست «الحمدلله» و چون حس مي کردم طلبيدني در کار هست سعي کردم خداحافظي هايم دائمي تا قيامت، باشد «ان شاءالله» و وسايلم را از مدرسه ببرم گفتم چيزي به من گفته نشده بود فقط روحيه اي پيدا کرده بودم که چيزي جز شکر خدا نبايد اضافه کنم «الحمدلله».
از تنهايي بگوييد.
شهيد دستغيب (باز شهيد دستغيب!! بنده ارادتي به ايشان دارم شايد خداوند مصلحتش بر اين است که سرنوشتي مشابه داشته باشيم «ان شاءالله») مي گويد: “مؤمن بايد با مؤمن ديگر باشد. يک مؤمن وقتي تنهاست، شيطان زودتر به سراغش مي رود” و حتماً مي گويد: اخ جون چه لقمه چرب و نرمي. به هر حال مؤمن بايد با مؤمن ديگر باشد و حداقل با يکنفر پيمان برادري ببندد. البته بنده با برادر مرسلي اين پيمان را خواستم ببندم که جور نشده است که ما برادر هستيم «ان شاءالله». آن تنهايي مطلوب است که انسان در جمع باشد اما تنها باشد. دلش پيش خدا باشد و گاهي وقتها که آدمها فردي را تحويل نمي گيرند يا دوست ندارند، براي مؤمن نعمتي مي شود که به خداي خود نزديکتر بشود. چه شب نشيني هايي که بي ثمر است، عده اي دوست و آشنا- که البته قلب هايشان با يکديگر نيست و هر کدام هوا و هوسي جداگانه دارند مي نشينند و تظاهر به دوستي و فاميل بودن با همديگر مي کنند و به لهو و پوچي و مسخره کردن و غيبت برادر و خواهر مسلمان يا سرگرمي هاي غفلت انگيز و ظاهرفريب، خود را مشغول مي کنند که نه به درد دنيايشان مي خورد و نه به درد آخرت. آدم تنها باشد بهتر است تا در اين جمع ها باشد که فرداي قيامت براي اين دوستي ها و فاميلي ها بايد محاکمه و عذاب شود. آيا تنها بود بهتر نبود؟ و خلاصه يک مقدار که با دوستان دنيايي هستيم، بايد يک مقدار هم به فکر دوست هميشگي و اخروي مان يعني خدا باشيم و با او خلوت کنيم.
بنده مي خواستم به جبهه بيايم که اکثر دوستان و خانواده مي گفتند که باش و بمان، اينجا صلاح است. همه چيز جور بود که بيايم و خدا مي خواست اما بندگان خدا نمي خواستند و اين نعمتي شد که ما حواسمان و تکيه مان فقط به خدا و ائمه(ع) باشد «الحمدلله». البته اينجا نمي خواهم ارزش کار پشت جبهه را منکر شوم. به قول برادر روحاني ما «حاج آقا مخبر» که فاضل است: “اگر کسي بنا به دلايل و ضرورت شغلي و مکاني يا زماني نتواند به جبهه بيايد ولي دلش در جبهه باشد، اگر در بستر هم بميرد، شهيد است”. منتهي تقدير ما چنين بود که اينجا بيايم «الحمدلله» و به فيض برسيم «ان شاءالله».
توضيح خاصي هم داريد؟
بله توضيحي است که عنواني برايش ندارم و آن اينکه بعضي ها الان در ميان ما زندگي مي کنند و فردا و فرداها شهيد مي شوند. سعي دارم اينها را بشناسم ولي موفق نبوده ام. و به راستي خداوند بنابر مصالحي دوستانش را در ميان بندگانش به صورت گمنام قرار داده است. عدم موفقيتم شايد به مصلحت هايي باشد که نمي دانم. ولي دوست دارم آنها را بشناسم و از آنها تبرک بجويم و از روحشان و دردهايشان باخبر باشم… سخت است در بين شهداي آينده باشي و آنها را نشناسي.
به ظاهر آدمها قضاوت نکنيد و هميشه خودتان را کمتر و پايين تراز ديگران فرض کنيد.
رابطه تان با امام خميني چطور است؟
آه از پير جماران، سجاده نشين عاشق، قلب تپنده امت، اميد مستضعفان عالم، رهبر جهان اسلام چه بگويم؟! از ولي فقيه، از نماينده تام الاختيار آقا امام زمان(عج) چه بگويم؟ از روح خدا، از موساي زمان، از روح الله عصر چه بگويم؟ از فرزند راستين فاطمه زهرا سلام الله، علي زمانه، رهبر نهضت حسيني و کربلاي امروز ايران چه بگويم؟ از آفتاب تابان چه بگويم؟! آنقدر مسئله روشن است که نياز به توضيح ندارد فقط يک جمله که دعاي: “خدايا خدايا تا انقلاب مهدي، حتي کنار مهدي خميني را نگهدار” را فراموش نکنيد.
خدايا، خدايا، ستاره ها که رفتند تو خورشيد را نگهدارو قدرداني اين نعمت، اطاعت از نعمت “اولي الامر زمانه” است. حرف امام برخاسته از کانون وحي يعني آقا امام زمان(عج) است. و بدانيد   بي عشق خميني نتوان عاشق مهدي (عج) شد.
از مراحل زندگي خودتان بگوييد؟
چيزي براي گفتن ندارم. کارم بافتن و بافتن و بعد هم بافته ها را باز کردن و از هم گسستن نبوده است. روزهايم مثل هم و روزي که عيد باشد (بدون گناه باشد) نداشته ام و حرفي به جز استغفار ندارم.
با هم بگوييم: استغفرالله ربي و اتوب اليه و بياييد با هم بخوانيم دعاي: الهي قلبي محجوب و نفسي معيوب و هوايي غالب و عقلي مغلوب و طاعتي قليل و معصيتي کثير و لساني مقر بالذنوب فکيف حيلتي يا ستارالعيوب و يا علام الغيوب اغفر ذنوبي کلها بحرمه محمدا و آل محمد.
از پيغمبر برايمان بگوييد.
در تشهد و سلام آخر نماز “مخصوصا مواقعي که با خلوص بهتر- ما که خلوصي نداريم- نماز مي خوانم” رسول الله مرا راهنمايي مي کند که «ان شاءالله» از اين به بعد، هم ما با خلوص نماز مي خوانيم و هم رسول الله ما را راهنمايي خواهد کرد «ان شاءالله».
از الهام که در حرفها و نامه هاي آخرتان بود صحبت کنيد؟
الهام از علم به غيب جدا است، اشتباه نشود. الهام بايد از طريق توسل به ائمه با خلوص کامل باشد اگر تقوا نداشته باشيم، الهامات اکثراً کاذب درمي آيد. الهام يعني بدون آنکه کسي را ببيني مسئله اي در دلت مي آيد يا راهي يا نکته اي را برايت مشخص و روشن مي کنند و فقط در محدوده همان مسئله است. از بچگي اين حالت هاي الهام در وجودم و ضميرم بود که با گناهان و بي تقوايي رويش را مي پوشيدم ولي از وقتي که در پشتيباني اهواز بودم- اين واقعاً از معنويت جبهه است که در قسمت پشتيباني هم آدم روحي و حالي پيدا مي کند- حالت هاي زيادي برايم بوده، حتي در کارهاي مدرسه به دلم مي آمد که اين کار بايد بشود و مي کردم و نتيجه هم مثبت بود که خودم هم بعضي از مواقع به آن صورت فکر نمي کردم، دربيايد. البته شرط دارد که الهام کاذب است يا غيرکاذب:
۱٫ در حالت با وضو بودن پيش بيايد.
۲٫ حالت اصراري براي انجام آن پيش بيايد.
۳٫ به سوي خير باشد.
در جبهه اين حالت ها را زياد داشتم که وقت نيست توضيح بدهم وگرنه خيلي از مسائل روشن مي شود. حرف داشتم اما زمان و زمانه اجازه نمي دهد.
الهام هايي در رابطه با شهادت خودتان «ان شاءالله» داشته ايد؟
اولاً همچنان که گفتم شهادت هدف نيست. هدف خدمت به اسلام، هدف پيروزي نهايي، هدف نجات کربلا و قدس است «ان شاءالله» و اگر در اين مسير به فيض شهادت نائل آييم به حق محمد و آلش و به حق مادرم زهرا سلام الله عليها راضي هستيم به رضاي خدا. ثانياً يکبار در زيارت عاشورا آقا امام حسين(ع) بهم الهام کرد که «بيا» و يکبار در دعاي توسل الهامي شد و شب جمعه ۲۷/۱۲ در دعاي کميل با شدت بيشتر و در صبح همان روز در دعاي ندبه که از زهرا(س) خواستم که مرا به نزدش ببرد و زهرا سلام الله عليها الهام کرد: مي بريمت «ان شاءالله» و همه الهامات اينجوري در دعاهاي جمعي و در نمازخانه بوده است. ثالثاً لياقت و شايستگي در ما نيست، پريشان روزگار و تبهکاريم منتهي خداوند عالم و واسطه هاي خيرش يعني ائمه معصومين عليه السلام نظر لطف و توجه دارند و به قول يکي از برادران: “خداوند به زور مي خواهد يک عده از بسيجي ها را بهشتي کند” «الحمدلله». به اميد توفيقات خدايي «ان شاءالله» و به اميد پيروزي نهايي رزمندگان اسلام «ان شاءالله» و به اميد زيارت کربلا و قدس هرچه زودتر «ان شاءالله» و به اميد شفاي معلولين و مجروحين جنگ و انقلاب «ان شاءالله» و به اميد آزادي اسراي اسلام هرچه سريعتر «ان شاءالله» و به اميد توفيق يا زيارت يا شهادت براي خودم و… «ان شاءالله» و به اميد توفيقات بيشتر خداوند به اين امت حزب الله و ايثارگر و به اميد توجهات بيشتر آقا امام زمان(عج) به اين ملت رزمنده و خستگي ناپذير و مقاوم و به اميد تعجيل در فرج آقا امام زمان(عج) و جزء يارانش بودن «ان شاءالله
دیاررنج

  بازآوری – غلامعلی نسائی

□ دیاررنج مکتب رنج و صبوری و رهائی…
و شهادت پاداش رنج است.
 همراز پروانه ها باشید