100949937339

نيروهاى ضد انقلاب، مقر سپاه مريوان را محاصره كرده بودند. براى اين كه فرصت مقابله به ما ندهند، براى يك لحظه هم آتش اسلحه هاى شان خاموش نمى شد. همان طور كه گوشه سنگر پناه گرفته بوديم و لبه كيسه گونى ها بر اثر اصابت گلوله پاره پاره مى شد، سيد محمدرضا دستواره با تبسم هميشگى گفت

– بچه ها! مى خواهيد حال همه ضد انقلاب ها رو بگيرم؟
با تعجب پرسيديم: «چطورى؟ آن هم زير اين باران تير و آر پى جى؟!»
سيد خنديد و گفت: «الان نشان مى دهم چه جورى»
و به يكباره بلند شد. لبه سنگر تا كمر او بود و از كمر به بالايش از سنگر بيرون. در حالى كه خنده از لبانش دور نمى شد، فرياد زد:
– اين منم سيد رضا دستواره فرزند سيد تقى …
و سريع نشست. رگبار تيربارها شدت گرفت. لبخند روى لب ما هم جان گرفت. سيدرضا قهقهه مى زد و مى گفت:
– ديدى چه جورى شاكيشون كردم … حالا بدتر حالشون رو مى گيرم.
هرچه اصرار كرديم كه دست از اين شوخى خطرناك بردارد، ثمرى نبخشيد، دوباره برخاست و فرياد زد:
– اين سيد رضا دستواره است كه با شما حرف مى زند… شما ضد انقلاب هاى احمق هم هيچ غلطى نمى توانيد بكنيد…
و نشست. رگبار گلوله شديدتر شد و خنده سيدرضا هم.
با شادى گفت: «مى خواهيد دوباره بلند شوم؟

□ دیاررنج مکتب رنج و صبوری و رهائی…
و شهادت پاداش رنج است.
 همراز پروانه ها باشید