PO-GHSM-D-T

قرار بر این شد که ارتفاعات کولان را از دشمن باز پس بگیریم و این در حالی بود که نیروهای ما بیست روز قبل در شلمچه عملیات کرده بودند و از لحاظ جسمی و روحی آمادگی لازم را نداشتند. ولی به دستور و خواست محمد حسن، همگی گوش به فرمان شدند. قرار بر این شد که گروهان تحت فرماندهی محمد حسن، قلۀ کولان را دور بزند و از پشت دشمن را محاصره کند و ما نیز از جلو به دشمن حمله کنیم. زمانی که عملیات شروع شد او به همراه گروهانش به سمت هدف حرکت کرد.

 سردار شهید: محمد حسن قاسم دختقائم مقام فرمانده گردان مسلم ابن عقیل(س)
لشکر۲۵کربلا
(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)

اولین روزسال ۱۳۴۳ در خانواده ای مذهبی در شهرستان علی آباد کتول به دنیا آمد. دوران کودکی را در دامان مادری مومن سپری کرد. چون تنها پسر خانواده بود به تشویق پدرش – که همواره در تکایا و هیئتهای مذهبی حضورداشت. به یادگیری قرآن کریم پرداخت. دورۀ ابتدایی را در دبستان دهخدا ( در سال ۱۳۵۴) گذراند و دورۀ راهنمایی را در مدرسۀ سپهر علی آباد کتول آغاز کرد. اما به علت ناتوانی مالی خانواده بدون اینکه دورۀ راهنمایی را به اتمام برساند در دوازده سالگی ترک تحصیل کرد. به دنبال آن در مغازه ای که پدرش اجاره کرده بود مشغول به کار شد. در این زمان در امور دینی بسیار کوشا بود و اوقات فراغت را در مساجد می گذراند و موذن مسجد محله بود.
با شروع جنگ تحمیلی, محمد حسن که شانزده ساله بود در سال ۱۳۶۰ به پادگان آموزشی منجیل اعزام و پس از فراگیری فنون نظامی از طریق لشکر ۲۵ کربلا عازم جبهه شد. وی به عنوان نیروی رزمنده از ۲۰ بهمن ۱۳۶۰ در جبهه حضور یافت و در عملیات بیت المقدس و آزادی خرمشهر حاضر بود. پس از آن در گردان مسلم بن عقیل (ع) از لشکر ۲۵ کربلا از ۲۴ آبان ۱۳۶۱ به عنوان آر پی جی زن مشغول شد و در عملیاتهای رمضان, محرم و والفجر مقدماتی شرکت کرد. علاقۀ فراوان محمد حسن به فضای جبهه سبب شد که به عنوان آرپی جی زن و مدتی بعد ؛اطلاعات گردان مسلم بن عقیل (ع) از لشکر ۲۵ کربلا تا ۲۰ آذر ۱۳۶۲ در تمام عملیات شرکت داشته باشد. با حضور مداوم در جبهه بسیار دیر به مرخص می رفت و در مرخصی سعی می کرد به پدر و مادرش در رفع نیازهایشان کمک کند. ولی علاقه به پدر و مادر مانع از بازگشت به جبهه نیم شد. روزی خطاب به یکی از دوستانش گفت: از این که به مرخصی می روم ناراحتم. ای کاش زمینه ای فراهم می شد تا هیچ وقت به مرخصی نمی رفتم و همیشه در جبهه بودم. به همین سبب هرگاه به مرخصی می آمد تصفیه حساب نمی کرد تا دوباره به جبهه باز گردد. مسئولیت تسلیحات و مهمات گردان مسلم بن عقیل (ع) را از تاریخ ۱۴ فروردین ۱۳۶۳ تا ۲۳ آذر همان سال بر عهده داشت. مسئولیت ستادگردان مسلم بن عقیل (ع) در تاریخ ۳ دی ۱۳۶۴ به وی واگذار شد. در عملیات والفجر ۸ بر اثر بمباران شیمیایی در منطقه فاو در ۲۲ بهمن ۱۳۶۴ به شدت مجروح شد. ولی پس از بهبودی نسبی دوباره به جبهه بازگشت و علی رغم اصرار خانواده مبنی بر ازدواج, جبهه را به هر امری ترجیح داد. با حضور دوباره در جبهه به مسئولیتهای متعددی از جمله فرماندهی گروهان ذوالفقار و جانشینی فرمانده گردان مسلم بن عقیل (ع) در ۸ دی ۱۳۶۵ منصوب شد.
از خصوصیات بارز محمد حسن, حضور مداوم در نماز جماعت و نماز جمعه در شهرهای جنگی اهواز و آبادان و …بود. علاقۀ وافری به اهل بیت داشت و با اخلاق نیکوی خود در بین همرزمان و دوستانش شهره بود. در نامه ای به تاریخ ۱ شهریور ۱۳۶۳ خطاب به خانواده اش دربارۀ جبهه می نویسد:
جبهه مکانی نیست که در مرتبۀ پایین باشد جبهه مکان عبادت و درس عشق به خداست… هرکس که عاشق خدا باشد خدا هم عاشق او می شود و با دل و جان او را به بهشت به پیش شهدا می برد. جبهه جایی است که شهادت در آن وجود دارد و مدرسه ای است که انسان در آن آموزش می بیند.
در سال ۱۳۶۲ در منطقه غرب کشور (در کامیاران) به عنوان نیروی اطلاعات حضور داشت. یکی از رزمندگان در بیان خاطره ای از این دوران می گوید:
من در صف نمازگزاران ایستاده بودم که پس از نماز متوجه شدم محمد حسن قاسم دوخت کنار من نشسته است. هوا سرد بود و او با چهره ای خندان و کلاه پشمی بر سر به من لبخند می زد تا آن موقع او را نمی شناختم و فکر می کردم یک رزمندۀ عادی است. صحبت را شروع کرد و او از عملیاتی که در آن حضور داشت, گفت.پس از پایان صحبتها پرسیدم ببخشید برادر! مسئولیت شما در لشکر چیست؟ خندید و گفت: در لشکر به رزمندکان خدمت می کنم. بعدها فهمیدم از بچه های اطلاعات گردان مسلم بن عقیل (ع) است.

قاسم دوخت در جریان علمیات کربلای ۵ در ۲۰ بهمن ۱۳۶۵ در شلمچه از ناحیه کتف مجروح شد اما این موضوع را با کسی در میان نگذاشت و آن را از دیگران پنهان کرد.

محمد حسن, با همان جراحت در سه مرحله عملیات کربلای ۵ شرکت کرد و کسی متوجه مجروحیت او نشد. با حضور مداوم در جبهه و شرکت در بیش از هجده عملیات – از جمله عملیات والفجر مقدماتی و والفجرهای ۱و ۲و ۳و ۶و ۸ و ۱۰ و کربلای ۲و ۳و ۵ – موجب شد که به عنوان یک رزمنده دائم الحضور در جبهه ها شناخته شود. در حالی که در زادگاهش – شهر علی آباد کتول – گمنام بود و کمتر کسی او را می شناخت. محمد حسن, پس از حدود چهل ماه عضویت در بسیج در ۳ آذر ۱۳۶۶ به عضویت سپاه پاسداران در آمد و فرماندهی گروهان ۱ از گردان ذوالفقار را در منطقه عملیاتی به عهده گرفت. در همین ایام در وصیت نامه اش رانوشت.
در علمیات کربلای ۱۰ زمانی که ادامه عملیات دچار مشکل شد و در شب سوم عملیات دشمن با تجهیزات سنگین و نیروهای فراوان توانست قلۀ مرتفع کولان را از رزمندگان باز پس بگیرد، ماموریت تصرف مواضع از دست رفته به عهدۀ گردان مسلم به عقیل و گروهان ذوالفقار به فرماندهی محمد حسن قاسم دوخت گذاشته شد.
محمد حسن قاسم دوخت، سرانجام پس از حدود شصت و شش ماه (۲۰۰۰ روز) حضور مستمر در جبهه ها در ۲۵ اسفند ۱۳۶۶ در منطقه خرمال عراق بر اثر اصابت گلوله توپ به سر، به شهادت رسید. پدرش دربارۀ شهادت طلبی محمد حسن می گوید:
دوستان محمد حسن برای من نقل کرده اند که وقتی می خواست در عملیات والفجر ۱۰ شرکت کند. بسیار خوشحال بود به طوری که هرکس او را می دید فکر می کرد اصلاً در این دنیا حضور ندارد. در رفتن به جبهه و شرکت در عملیات بسیار عجله داشت. در آخرین لحظه های خداحافظی با خنده به دوستانش گفته بود: احساس می کنم که عروسی کرده ام.
همرزمان وی دربارۀ نحوۀ شهادت محمد حسن، چنین می گویند:
عملیات والفجر ۱۰ بود و محمد حسن حال عجیبی داشت لباسش را عوض کرده و لباسی به رنگ زرشکی به تن کرده بود. تا به حال سابقه نداشت چنین لباسی بپوشد. سپس خطاب به دوستانش می گوید: امروز باید لباسهایم را نو می کردم و از رنگ دیگری استفاده می کردم. قرار بود محمد حسن با عده ای از رزمندگان به مواضع از پیش تعیین شده دشمن در شهر خرمال عراق دست پیدا کند. وقتی با موفقیت به آن مواضع رسیدند در محاصره دشمن قرار گرفتند. برای اینکه از محاصره خارج شوند به درون یکی از کانالهای اصلی که عراقیها ساخته بودند نفوذ کردند و در آن جای گرفتند. محمد حسن پی از این که از استحکام کانال مطمئن شد از فرط خستگی در گوشه ای به خواب رفت. توپخانۀ دشمن فعال بود. ناگهان گلولۀ توپی در کنار محمد حسن به زمین اصابت کرد و منفجر شد و محمد حسن زیر خروارها خاک مدفون شد. رزمندگان با سرعت او را از زیر آوار بیرون کشیدند و دیدند که بر اثر اصابت ترکش توپ به سرش مجروح شده است. در آن هنگام با تمام شدن مهمات ما، تانکهای دشمن حلقۀ محاصره را تنگ تر می کردند. نیروهای رزمنده با مقاومت فراوان موفق به شکستن محاصره شدند. اما محمد حسن پس از هفتادو دو ساعت در اثر خونریزی شدید در همان کانال به شهادت رسید. به دنبال شهادت محمد حسن قاسم دوخت، پیکر او را پس از دوازده روز به زادگاهش روستای والازمن علی آباد کتول انتقال دادند.
قبل از خاکسپاری قاسم دوخت, پدرش – که تنها پسر خود را از دست داده بود – در جمع مردم حاضر شد و خطاب به بسیجیان گفت: ای بسیجیان عزیز و ای پاسداران گرامی فرزند من حسن فقط به خاطر امام به جبهه رفت و فقط به خاطر امام شهید شد. پیکر محمد حسن قاسم دوخت در امامزاده الازمن در ۷ فرودرین ۱۳۶۷ به خاک سپرده شد.
وصیتنامه
بسم الله الرحمن الرحیم
…ای مادر! تو که شبها کنار گهوارۀ من نشستی و بیداری کشیدی, تو گفتی پسرم, نور چشمم یار عمرم. ولی مادر , نمی دانی که این دشمنان اسلام و قرآن به این ملت مظلوم چه کرده اند. این مردم که سالها زیر ستم استعمارگران زندگی می کردند کم کم داشتند دین ما را پایمال می کردند و به جایش اسلام آمریکایی را روی می آوردند. اما امام با رهبریت خود, ملت را از زیر یوغ استکبار جهانی نجات داد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، آمریکای جنایتکار به نوکر دست نشاندۀ خود صدام دستور داد که به ایران حمله کند تا شاید به این طریق انقلاب اسلامی را از بین ببرد. ولی جوانان غیور و مبارز نگذاشتند که بعثیون بر ما غلبه کنند و من هم به خاطر سرافراز بودن کیان اسلام, رهسپار جبهۀ حق علیه باطل گردیدم و تا آخرین خونم مبارزه می کنم تا ان شاءاله به یاری خدا پیروز شویم. ای پدر و مادر مهربانم اگر من در راه خدا کشته شدم مسئله ای نیست. مسئله اسلام و قرآن در کار است. اگر من یک دانه پسر برای شما بودم و شما را تنها گذاشتم و در این راه به فوز شهادت رسیدم مرا حلال کنید. زیرا خون من رنگین تر از خون علی اکبر حسین (ع) نیست و برای من گریه نکنید و ناراحت نباشید زیرا خداوند بزرگ است. به خانواده ام سفارش می کنم در شهادت من رعایت شئونات اسلامی را بنمایید و در منزل برای من چراغانی کنید تا روح من شاد شود و ببینم عروسی کرده ام و برای پدر و مادرم عروسی تازه به حجله آورده ام تا شاید آمال و آرزوهای شما را برآورده کرده باشم. پدرم! اگر من در راه خدا شهید شدم ناراحت نشوید چون من راهم را انتخاب کرده ام و به آن راه که راه رسیدن به شهادت بود رسیدم.
محمد حسن قاسم
خاطرات
ظهور زارعی :
بعد از عملیات کربلای ۵ در شلمچه یکی از دوستان محمد حسن به من گفت: آیا متوجه شده ای حسن مجروح شده است؟ با تعجب گفتم نه و باور نکردم. زمانی که محمد حسن به مرخصی آمد بچه ها در این باره پرسیدند ولی انکار کرد. برای اینکه شک ما بر طرف شود با اصرار لباس او را در آوردیم و دیدیم که از کتف مجروح شده است. بعدها گفت: وقتی برای برداشتن آر پی جی خم شدم تیری به کتفم خورد. اگر ایستاده بودم آن تیر حتماً به قلبم می خورد.

علی اکبر فندرسکی :
از خصوصیات بارز محمد حسن قاسم دوخت, مهربانی, شجاعت و تواضع بود. در میدان رزم چنان بود که هرگاه ماموریت مهمی پیش می آمد ابتدا به او سپرده می شد. همه می دانستند که از این ماموریت, سرافراز بیرون می آید ولی رفتار متواضعانۀ وی سبب می شد هیچ کس آن را بیان نکند.

قبل از عملیات والفجر ۱۰ در حالی که به طرف شلمچه می رفتیم در مسیر کوهستانی برف شدیدی باریده و مسیر را سخت و طولانی کرده بود. در این میان محمد حسن قاسم دوخت که فرماندهی بچه ها را به عهده داشت با اطلاع از خستگی بچه ها و دشواری راه سعی می کرد علاوه بر کمک به رزمندگان در حمل مهمات و…. با صحبتهای شیرین خود و بیان نکات جالب, روحیۀ رزمندگان را بالا ببرد.

تقی ایزد :
قرار بر این شد که ارتفاعات کولان را از دشمن باز پس بگیریم و این در حالی بود که نیروهای ما بیست روز قبل در شلمچه عملیات کرده بودند و از لحاظ جسمی و روحی آمادگی لازم را نداشتند. ولی به دستور و خواست محمد حسن, همگی گوش به فرمان شدند. قرار بر این شد که گروهان تحت فرماندهی محمد حسن، قلۀ کولان را دور بزند و از پشت دشمن را محاصره کند و ما نیز از جلو به دشمن حمله کنیم. زمانی که عملیات شروع شد او به همراه گروهانش به سمت هدف حرکت کرد. پس از مدتی درگیری آغاز شد و قدری شدت گرفت که هیچ دسترسی به وی نشد و او هم هیچ تماسی نگرفت. با وجود این، پس از ساعاتی دشمن را در محاصره قرار دادیم و با موفقیت، عملیات را به پایان رساندیم. پس از پایان عملیات وقتی به نزد وی رفتیم مشاهده کردیم که بسیاری از نیروهای دشمن را به هلاکت رسانده یا اسیر کرده است. پرسیدم چرا در حین عملیات هیچ تماسی نگرفتی؟ در پاسخ گفت: نمی خواستم بی سیم را همراه ببرم تا راه های عقبه کاملاً بسته باشد. به علاوه آن قدر درگیری شدید بود که به فکر بی سیم نبودم و فقط با امید به خدا به سمت دشمن حمله می کردیم.

در عملیات کربلای ۱۰ محمد حسن جلوتر از همه ما حرکت می کرد و آنچنان استوار بود که شیب ۷۰ – ۸۰ درجه را به سرعت طی می کرد و در راه های صعب العبور وقتی در رفتن دچار مشکل می شدیم با خونسردی و استواری همه ما را هدایت می کرد.

دیاررنج مکتب رنج و صبوری و رهائی…
و شهادت پاداش رنج است.
 همراز پروانه ها باشید

طبقه بندی: شهادت

□ برای ارسال نظرات از «پیک قرارگاه» در کادر بالا استفاده کنید

□ دیاررنج مکتب رنج و صبوری و رهائی…
و شهادت پاداش رنج است.
 همراز پروانه ها باشید