B-CMD-ASVDEE

پدرم از فرط علاقه, او را دادش صدا می کرد. وقتی او فهمید صمد تصمیم دارد وارد ارتش شود به او گفت راضی نیستم تو نوکر شاه باشی. به دنبال این سخنان با اینکه لباسهای دوره آموزشی را تحویل گرفته بود. از رفتن به ارتش منصرف شد. پس از آن به شغل مکانیکی رو آورد و پس از مدتی استادکار این فن شد. خواهرش درباره خصوصیات اخلاقی او می گوید: نسبت به همه خوش رفتار بود به پدر و مادرش علاقه فراوانی داشت. اگر پدر. عصبانی می شد او پای پدرم را می بوسید و می گفت از من راضی باش

شهادت رسم مردان خداست…

سردار شهید صمد اسودی
فرمانده گردان امام حسین(ع)

لشکر۲۵کربلا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)

دوم اسفند ۱۳۳۹ در خانواده ای مذهبی در شهرستان گنبد به دنیا آمد. پدرش از اهالی سراب بود که به گنبد مهاجرت کرده بود. صمد چهارمین فرزند خانواده بود. او قرآن را در شش سالگی نزد ملا حاج صالح فرا گرفت. در سال ۱۳۴۵ در هفت سالگی در یکی از دبستانهای گنبد واقع در خیابان سرابی دوره ابتدایی را آغاز کرد و دوره شش ساله ابتدایی را با نمرات خوب پشت سرگذاشت. دوره دبیرستان را در مدرسه ترک آباد (شهدای فعلی) گنبد به اتمام رساند.
بعد از اتمام سال سوم متوسطه در سال ۱۳۵۳ تصمیم گرفت وارد نیروی هوایی ارتش شود. خواهرش (طاهره) می گوید:
پدرم از فرط علاقه, او را دادش صدا می کرد. وقتی او فهمید صمد تصمیم دارد وارد ارتش شود به او گفت راضی نیستم تو نوکر شاه باشی. به دنبال این سخنان با اینکه لباسهای دوره آموزشی را تحویل گرفته بود. از رفتن به ارتش منصرف شد. پس از آن به شغل مکانیکی رو آورد و پس از مدتی استادکار این فن شد. خواهرش درباره خصوصیات اخلاقی او می گوید:
نسبت به همه خوش رفتار بود به پدر و مادرش علاقه فراوانی داشت.
اگر پدر. عصبانی می شد او پای پدرم را می بوسید و می گفت از من راضی باش. تمام درآمد خود از کارکردن را دو دستی به پدرم تقدیم می کرد.
صمد اسودی, قبل از انقلاب اسلامی در جلسات مخفی علیه رژیم شاه و پخش اعلامیه های امام خمینی شرکت فعال داشت. با شروع انقلاب اسلامی در راهپیماییها و درگیریهای خیابانی علیه رژیم شاه فعال بود. در ۲۰ شهریور ۱۳۵۸ به خدمت سربازی اعزام شد و دوران سربازی را در نوده چهل دختر و شاهرود گذراند. وقتی در خدمت سربازی بود از رادیو شنید ضد انقلاب در گنبد آشوب کرده است. بلافاصله مرخصی گرفت و در درگیری های گنبد شرکت کرد. سه بار در این درگیریها مجروح شد. در این درگیریها او و برادرش – که بعدها به شهادت رسید – و پدرش از منطقه شیعه نشین گنبد دفاع کردند. به همین خاطر مورد بغض شدید نیروهای ضد انقلاب بودند.
خواهرش می گوید:
سربازی او که تمام شد به پدر گفت: آقاجان دین می خواهی یا پول؟ اگر دین می خواهی چون اسلام در خطر است از هردو پسرت باید دست بکشی چون راه ما راه قرآن و امام حسین (ع) است.
بسیار متعبد بود و صبحها بعد از نماز, زیارت عاشورا و قرآن را می خواند و به نحوی که همسایه ها می گفتند خوشا به حال پدر و مادری که جوانی مثل او داشته باشند. در مباحثی که با افراد بدبین به انقلاب داشت کوبنده و مستدل به آیات قرآن صحبت می کرد.
او در ۱ دی ۱۳۶۰ به عضویت رسمی سپاه پاسداران گنبد درآمد و مسئولیت واحد عملیات سپاه گنبد را به عهده گرفت. همانند چریکی ورزیده هر جا که نیاز به مقابله با دشمن احساس می شد سلاح به دوش حضور می یافت و مایه دلگرمی همرزمانش بود. در ۲۶ خرداد ۱۳۶۱ به جبهه اعزام گردید و تا ۲ مهر ۱۳۶۱ فرماندهی گردان امام حسین(ع) را عهده دار بود. یکی از نیروهای گردانش می گوید:
در تیراندازی آنقدر تسلط و اعتماد به نفس داشت که وقتی نیروهای گردان را به خط می کرد و فرمان از جلو نظام می داد, می گفت: آنقدر باید مرتب و در یک خط مستقیم بایستید که فقط سر اولین نفر شما را ببینم و اگر با کلت تیری شلیک کردم از بغل گوش همه رد شود و عملاً نیز چنین می کرد.
قادر بود سوار بر موتور سیکلت با سرعت ۵۰ تا ۶۰ کیلومتر گلوله آرپی جی را در قبضه جا گذاری و شیلیک کند و هدف مورد نظر را منهدم نماید. از این صحنه فیلمبرداری شده و در فیلم سینمایی شب شکن. استفاده شده است. می گفت: من قادرم مسلسل را در حال حرکت موتور خشاب گذاری و تیراندازی کنم و هدف مورد نظر را بزنم.
محمد جلائی – از نیروهای کادر گردان امام حسین (ع) – در این باره می گوید:
گردان امام حسین دارای گروه ویژه ای بود به نام گروه ضربت و عمده نیروهای زبده و کیفی که می توانستند در سایر گردانها مسئولیت و فرماندهی نمایند در آن جمع شده بودند. مسئولیت این گروه با شهید خلیل (صحبت) نظری بیجاری بود که بعدها فرماندهی گردانهای لشکر ۲۵ کربلا را بر عهده گرفت. تراکم نیروهای کیفی گردان امام حسین (ع) همیشه مورد اعتراض سایر فرماندهان بود. اما این نیروها به خاطر توانایی روحی و شخصیتی اسودی از او جدا نمی شدند.
در ۳ مهر ۱۳۶۱ به سپاه گنبد مراجعت کرد و به عنوان مسئول تیم عملیاتی گنبد مشغول به کار شد. در آن سال با خانم منظره قره خانی ازدواج کرد. خواهرش می گوید: با اصرار ما تصمیم به ازدواج گرفت. می گفت من اول و آخر می دانم که شهید می شوم چرا دختر مردم را سیاه پوش کنم. همسرش می گوید:
پایه و اساس زندگی او رضای خدا بود. زمانی که به خواستگاری من آمد اولین حرفی که زد این آیه شریفه بود: ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین.
مراسم ازدواج بسیار ساده برگزار شد.
به گفته خواهرش:
یکی از دوستان دوره سربازی او به نام سلیمان نجات عین, همسایه ما بود و شهید شده بود. صمد می گفت: اگر در مراسم عروسی دست بزنید خانواده آن شهید ناراحت می شوند و من شما را نمی بخشم. لباس دامادی را که خانواده عروس خریده بود قبول نکرد که این امر ناراحتی پدر همسرش را در پی داشت. چند روز بعد از ازدواج قصد جبهه کرد. گفتیم تازه ازدواج کرده ای چرا به جبهه می روی؟ گفت: با امام زمان (عج) عهد کردم که تا آخرین قطره خون سرباز امام زمان (عج) باشم. مادرم پرسید: این خواهرانت را به کی می سپاری؟ گفت: هر وقت مشکلی داشتید صاحب زمان (عج) را صدا بزنید و را بخوانید. صمد ماجرای عهد خود با امام زمان را اینگونه بیان کرده است: در یک از عملیات تمام بچه ها شهید شدند و من و یک پیر مرد زنده ماندیم و نزدیک بود اسیر شویم. امام زمان (عج) را صدا زدم و از او خواستم تا نجاتم دهد و اگر نجاتم دهد تا آخرین نفس و آخرین قطره خون سرباز او باشم و در جبهه بمانم.
او از ۲۸ دی ۱۳۶۱ تا ۲۸ تیر ۱۳۶۲ فرماندهی گردان امام حسین (ع) از لشکر ۲۵ کربلا را به عهده داشت.
همسرش می گوید:
وقتی که در جبهه حضور داشت هر چند ماه ده روز آن هم برای دلخوشی ما و نه برای استراحت به مرخصی می آمد. معمولاً ساعت ورود را طوری تنظیم می کرد که شبها به منزل برسد تا مبادا با خانواده های شهدا روبرو شود. هربار که به مرخصی می آمد با ناراحتی می گفت: از خانواده شهدا شرمنده ام.
از ۲۹ تیر ۱۳۶۲ تا ۲۳ شهریور ۱۳۶۲ ( به مدت دو ماه ) در واحد عملیات گنبد مشغول بود که بار دیگر تصمیم گرفت به جبهه اعزام شود. به بیان همسرش در همین ایام به او توصیه شده بود مسئولیت فرماندهی سپاه شهر را بپذیرد ولی نپذیرفت و گفت به حضور ما در جبهه ها بیشتر نیاز است.
در ۲۴ شهریور ۱۳۶۲ به جبهه های غرب اعزام شد و قریب به هفت ماه فرمانده عملیات سپاه مریوان بود. در ۲۰ فروردین ۱۳۶۳ به جبهه های جنوب رفت و فرماندهی گردان امام حسین را به عهده گرفت. حاج کمیل کهنسال – قائم مقام فرماندهی لشکر ۲۵ کربلا – درباره ی قابلیتهای نظامی و توان تئوریک آسودی می گوید:
در زمانی که فرماندهان گردانها کمتر به مطالعه مباحث آموزشی و تئوریهای نظامی می پرداختند اوبه اینگونه مباحث می پرداخت و امر آموزش را بسیار جدی می گرفت. تاکید بسیار داشت که کلاسهای آموزشی بگذاریم و در خصوص مباحث نظامی به بحث بنشینیم. با این روحیه نظامی و جسارت مثال زدنی, وقتی به خانه می رسید مثل اینکه اصلاً در فضای سخت درگیریهای جنگ نبوده و از تفرجگاه می آید او تقوی, جسارت, تهجد و شجاعت را در کنار یکدیگر دارا بود به طوری که کمتر کسی مانند او یافت می شد.
همسرش می گوید:
حتی بین نیروهای دشمن نیز به عنوان سربازی رشید و شجاع شناخته شده بود به همین منظور برای سر او جایزه گذاشته بودند.
با حضور در بین رزمندگان, ترس و خوف از دشمن را در آنان از بین می برد. قدرت تهییج و تقویت روحیه او بسیار بالا بود و در زمان کوتاهی می توانست نیروهای خسته و درمانده را به نیروی قوی و خستگی ناپذیر تبدیل کند. او همه نیروها را برای حضور در یک عملیات شهادت طلبانه و غیرقابل برگشت, آماده می کرد و گردان او در اکثر عملیات خط شکن بود. هرگاه برای نیروهایش سخنرانی می کرد آنچنان عاشقانه از امام حسین (ع) و حضرت مهدی (عج) سخن می گفت که آنها بی اختیار گریه می کردند. به جرات می توان گفت که هیچ سخنرانی نداشت که در آن نیروهای گردان نگریسته باشند. عشق او به حضرت امام حسین(ع) به حدی بود که در سخنرانیها ارادت خاص خود را با اشک و گریه نسبت به آن امام ابراز می داشت. به نیروها توصیه می کرد تا آخرین نفس و آخرین گلوله و آخرین قطره خون با دشمن بجنگند و تسلیم دشمن نشوند. یکی دیگر از ویژگیهای برجسته او آمادگی برای فداکاری و ایثار بود. این ویژگی سبب می شد نیروهایش با کوچک ترین اشاره او آماده تهاجم و جانبازی باشند. با نیروهای تحت امر با خوشرویی و مهربانی برخورد می کرد ولی در دستورات نظامی بسیار جدی بود. همیشه جمعی از رزمندگان چادر فرماندهی دورش حلقه می زدند و به سخنان او گوش می دادند. به امام خمینی علاقه شدیدی داشت و خود را سرباز او می دانست و معتقد بود امام, نائب بر حق امام زمان است و اطاعت از او را واجب می دانست. در نامه هایی که برای خانواده و دوستان می نوشت, همیشه توصیه می کرد به فرامین امام گوش دهند و طوری عمل کنند که موجب رضایت امام زمان (عج) و نائبش امام خمینی باشند.
همسرش می گوید:
در یکی از جبهه ها که آقای نور مفیدی پیام حضرت امام خمینی (ره ) را برای نیروهای لشکر ۲۵ کربلا آورده بود, او در بین جمعیت بلند شد و با تمام وجود فریاد برآورد که به امام بگوید ما از سربازان جان برکف ایشان هستیم و تا آخرین قطره ی خون از مملکت و انقلاب خود دفاع خواهیم کرد . به امام بگویید که ما را دعا کند.
او با وجود فعالیتهای شبانه روزی در راه انقلاب در مقابل شهدا و خانوداده های آنها احساس شرمندگی می کرد و می گفت: ما به شهدا بدهکار هستیم و باید با ادامه دادن به راه آنها بدهی خود را بپردازیم. امر به معروف و نهی از منکر بود و چون به آنچه می گفت, عمل می کرد. سخنان او در دیگران تاثیر می گذاشت. به همه توصیه می کرد که ائمه اطهار را الگو قرار دهند زیرا آنها بهترین راهنما برای سعادت بشر در امور دنیا و آخرت می باشند. در پشتیبانی از ولایت فقیه و خدمتگزاران به نظام از هیچ کاری کوتاهی نمی کرد. از خصوصیات دیگر او روحیه عارفانه عاشقانه و گریه های توام با استغاثه بود.
همسرش می گوید:
راز و نیازهای عاشقانه و نورانیت و صفای روح و باطن او برای ما ملموس و مشهود بود. هرچه زمان می گذشت محبوبیت او روز به روز فزونی می گرفت. یکی از خصلتهای نیکوی او تعقیبات طولانی بعد از نمازها مخصوصاً نماز صبح بود و دعای عهد امام زمان را هر صبح می خواند و در تعقیبات نماز عشا سوره مبارکه نجم را تلاوت می کرد. بسیاری از دعاها و سوره های قرآن را حفظ بود.
مدتی همسرش را به اهواز برد و در پایگاه شهید بهشتی ساکن بودند. همسرش می گوید:
در پایگاه شهید بهشتی یک روز قبل از شهادت صمد در منزل مشغول نماز بودم که متوجه نورانیت خاصی در چهره او شدم و با تعجب جویای علت آن شدم با لبخند رضایت بخشی گفت: من رفتنی هستم و به زودی خواهم رفت.
سید علی عباسپور – یکی از نیروهای گردان تحت امر او – گفته است:
آسودی دارای نفوذ کلام خاصی بود. سخنرانی خود را با دعای اللهم لاتکلنی الی نفسی طرفه عیناً ابداً آغاز می کرد و چنان گرم و با محبت صحبت می کرد که نیروهایش به وجد می آمدند. در آغاز صحبت حرفهایی می زد که شنوندگان همانند مجلس روضه گریه می کردند. بارها در صحبتهایش گفته بود من فرمانده ظاهری شما هستم و فرمانده اصلی شما امام زمان است بارها اعلام کرده بود که گردان او باید سخت ترین نقطه عملیات را تقبل کند. حتی یک بار در صبحگاه گفته بود. من در جلسه فرماندهان جنگ گفتم در روز قیامت از شما راضی نیستم. اگر سخت ترین و دشوار ترین موقعیت عملیات را به عهده گردان من نگذارید, فردای قیامت در نزد فاطمه زهرا شکایت شما را می برد.
سردار کهنسال – قائم مقام فرماندهی لشکر ۲۵ کربلا در اواخر سال ۱۳۶۳ (در زمان علمیات بدر) می گوید:
چند روز مانده به عملیات بدر در جلسه دعایی که در آن شهید حجت الاسلام و المسلمین محلاتی – نماینده حضرت امام در سپاه – و سردار محسن رضائی و اکثر فرماندهان حاضر بودند ؛زیارت حضرت فاطمه (س) خوانده شد. بعد از مراسم, آسودی را که قرار بود به منطقه عملیاتی برود ,دیدم. روحیه خیلی شاداب و با نشاطی داشت. با بغضی از گریه همراه با شادی گفت: وقتی امام زمان (عج) خود در یک عملیات حضور دارد آیا ممکن است در چنین صحنه ای انسان اندکی نگرانی و تردید به خود راه دهد. چه توفیقی بالاتر از این که در عملیاتی شرکت کنم که خود حضرت, فرماندهی را بر عهده دارد. در آن لحظات احساس کردم در شرایطی است که در پوست خود نمی گنجد و به شرایطی و حالاتی رسیده است که شاید ماندگار نباشد و حقیقتاً پرپر می زد.
صبح روز بعد گردان برای عملیات بدر مهیا شد و آخرین صبحگاه خود را در پادگان شهید بیگلوی اهواز برگزار کرد. نیروها به خط ایستاده بودند و برخلاف همیشه که محمدرضا هدایت پناه و محمد جلایی (مسئول تبلیغات) صبحگاه را برگزار کردند صمد, قرآن به دست, با بادگیر زیتونی در جایگاه قرار گرفت و با آوای دلنشین و حزینی شروع به تلاوت قرآن کرد. این اولین باری بود که می دیدم یک فرمانده گردان شخصاً قرآن صبحگاهی را تلاوت می کند. چند آیه از سوره انا فتحنالک فحاً مبینا را تلاوت کرد. سپس به سخنرانی پرداخت در حالی که هالیه ای از نور از صورتش تلالو می کرد. من که محو صورت نورانی او شده بودم به خود گفتم امروز چقدر آسودی نورانی شده است. ای کاش دوربین داشتم و از این حالتش عکس می گرفتم. سپس فرازهایی از زیارت عاشورا را تلاوت کرد و بعد اشاراتی از نهج البلاغه در خصوص ورود رزمندگان به بصره در حالی که گرد و غباری بر پا نمی کنند بیان کرد. سپس گفت:
عملیاتی که در پیش است من سخت ترین موقعیت آن را تقبل کرده ام و از فرماندهی لشکر خواستم تا گردان ما را وارد عمل کند. ای عزیزان در برهه ای از تاریخ قرار گرفته ایم که هرکس در آن شرکت نداشته باشد سرش کلاه رفته است و پشیمان خواهد شد. به همین قرآن قسم که تصفیه حساب و یا کم شدن نیروهای گردان هیچ تزلزلی در اراده ام در قبول ماموریت ایجاد نمی کند. شما سربازان امام زمان هستید. از ته قلب از او بخواهید, چرا که هیچگاه سربازانش را رد نمی کند. من به جرات قسم می خورم که زیر برگه پیروزی را امام زمان امضا کرده است. این بار به شما قول می دهم که دیگر بلیط مرخصی را طوری تنظیم نمی کنیم که شب به خانه برسیم. این بار دیگر پیش بچه های مفقودین و شهدا شرمنده و خجل نیستیم.
در پی صحبتهای او, صدای ناله و شیون رزمندگان برخاست و همه به اتفاق فرمانده گردان می گریستند. در ادامه صحبتهایش با بغض گفت:
ان شاءالله می رویم و انتقام دستان قطع شده ابوالفضل را در کنار نهر علقمه از یزیدیان زمان خواهیم گرفت. می رویم تا انتقام پهلوی شکسته زهرا را بگیریم و امیدواریم که آقا امام زمان ما را به عنوان کوچکترین سربازانش قبول کند. در پایان سخنانش در حالی که نیروها سخت می گریستند با دلی پرسوز گفت: برداران من , به همدیگر قول بدهیم هرکس زودتر به شهادت رسید سلام ما را به فاطمه زهرا (س) و امام حسین (ع) برساند.
بهروز محمد جلائی درباره این صبحگاه می گوید:
صبحگاه را همیشه من و شهید محمد رضا هدایت پناه – مسئول تبلیغات گردان – برگزار می کردیم و قر آن را می خواندم. اما این بار او قبل از ما قرآن را به دست گرفت و بدون هماهنگی به جایگاه رفت و شروع به تلاوت قرآن کرد. نوع تلاوت او بسیار دلنشین و زیبا بود. بعد از تلاوت قرآن, اندکی صحبت کرد و شرایط و سختی کار را توضیح داد و گفت: من به شما اعتقاد دارم. ماموریتی سنگین در پیش دارد. هر چه سریع تر آماده شوید و حتماً ماسکهای ضد شیمیایی بردارید. بعد از اتمام سخنرانی صمد آسودی نیروها به محل گروهانها برگشتند و عظیمی – مسئول گروهان در حال توجیه نیروها بود که ناگهان صدای انفجاری برخاست. لحظه ای مسئولین گردان را دیدم که پیکر صمد را پشت تویوتا گذاشتند تا به بیمارستان برسانند. در میان نگاه منتظر و بهت زده ما یکی از مسئولین گردان با دست اشاره ای به عظیمی کرد به این معنا که تمام کرده است ماجرای انفجار از این قرار بود که نیروهای ما در عملیات بدر باید در میان آبهای هور در قلب هورالهویزه وارد عمل شوند. ظاهراً شهید آسودی, نارنجکی را بیست و چهار ساعت در آب گذاشته بود تا چگونگی عملکرد آن را آزمایش کند. بعد از اتمام سخنرانی بلافاصله سراغ نارنجک رفت و نارنجک در دستان او منفجر شد.
بهروز محمد جلائی که به صحنه نزدیک بود می گوید:
صمد نزد شهید خلیل نظری رفت و گفت: امانتی را بده و نارنجک را گرفت و به پشت چادرها رفت. هنوز از کنار نیروها و آقای خطیب – مسئول تسلیحات – شهید گلبادی نژاد – پیک گردان – و شهید نظری عبور نکرده بود که جلوی چادر تسلیحات بدون آن که ضامن نارنجک را بکشد نارنجک در دستهای مشت کرده اش منفجر شد. در نتیجه این انفجار, صورت و سینه او و یک چشم, فک و دهانش کاملاً متلاشی شد و گلبادی نژاد و خلیل نظری و خطیب زخمی شدند.
به این ترتیب صمد آسودی در ساعت ۵/۸ صبح شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۶۳ در پادگان شهید بیگلوی اهواز به شهادت رسید. پیکرش به مزار شهیدان گنبد انتقال یافت و به خاک سپرده شد. همسرش می گوید: پس از شهادت در عالم رویا به من گفت: من همنشین حضرت ابوالفضل (ع) هستم و نگران من نباشید. یگانه دختر شهید آسودی مدتی پس از شهادت پدر به دنیا آمد.
تنها برادر او – محمد علی – یکسا ل بعد به شهادت رسید .
خواهرش می گوید:
چهلم محمد علی و سالگرد صمد در یک روز بود. پس از این روز پدرم نیز از فراق آنان قوت کرد.
این اشعار را یکی از دوستان صمد در وصف او سروده است:
سلامم بر شیهدان خدا جو به قرب حق رسیدند از تکاپو
سلامم بر صمد سردار جبهه همان مردعمل غمخوار جبهه
به فامیل آسود و نامش صمد بود دلیران وطن را او مدد بود
سخن می گفت و با دل آشنا بود به افراد بسیجی هم نوا بود

خاطرات
همسر شهید:
ايشان از شهادت خود در يك يا دو روز آينده كاملاً آگاه بودند. انگار ايشان آگاهي داشتند كه رسيدن غير منتظره‌‌ي خبر شهادت در خانه هاي سازماني ، آن هم در اوضاع و احوالي كه هنوز رساندن خبر شهادت فرماندهان در ميان خانواده هاي حاضر در آن جا باب نشده بود ، چه بسا شوك روحي زيادي را متوجه ام كند ، از اين رو و علي رغم مخالفت شديدم ، رضايتم را در خصوص برگشت جلب كرد ولي از آن جا كه مي بايست دليل قانع كننده اي را براي تامين رضايتم مي داشت لذا به وضعيت بحراني حاصل از تهديدات جنگنده هاي عراقي اشاره كرد كه براي زني كه قرار است تا چندي ديگر فرزندي را به دنيا آورد زياد مناسب جلوه نمي كند .
حضور در شهرستان و در كنار اقوام تا حدودي پذيرش اين خبر را برايم تسهيل كرد ولي بيش از همه‌ي اين ها ، آن چه كه توانست كارسازتر واقع شود خوابي بوده كه شب قبل از شنيدن خبر، آن را ديدم كه از آن به يك روياي صادقه تعبير مي كنم . من در آن خواب ، وجود نازنين يكي از امامان را درك مي كنم كه از بنده مي خواهند، مسووليتي سنگين را پذيرا شوم . در درونم از اين كه بتوانم به صورت شايسته اي از انجام اين مسووليت پيروز بيرون بيايم، احساس خوب و رضايت بخشي نداشتم و در عالم رويا بر اين احساس بودم كه نخواهم توانست اين مسووليت را به سر انجام برسانم اما نمي توانستم اين تقاضا را، رد كنم . تا اين كه از ناحيه‌ پاك و مطهر آن امام همام ، قول هايي به من داده شد و بنده با وجود آن قول ها و در حالي كه وجود شريفشان بنده را در خصوص پذيرش اين مسووليت به صبر زياد فرا مي خواند، مبادرت به پذيرش اين مسووليت بزرگ كردم .تعبير اين روياي شيرين و در عين حال معني دار را در فرداي آن شب به عينه مشاهده كردم به همين خاطر توانستم با اين موضوع ، آسان تر روبرو شوم . وجه بارز خصوصيات اخلاقي ايشان ، توجه بيش از اندازه به خانواده هاي شهدا بود . در قالب يك موضوع و بيان يك رفتار ، شايد بتوانم اين حقيقت را بيشتر نمايان كنم . صمد به هنگامي كه از منطقه بر مي گشتند، به ندرت اتفاق مي افتاد كه هنگام روز به منزل بيايند يعني ساعت برگشتشان را از منطقه به شهرستان و زادگاه خود طوري تنظيم مي كرد كه هوا تاريك، شده باشد تا چشم هاي فرزندان و همسران و مادران و پدران شهيد داده به او نيفتد. مي ترسيد با ديدن او دلشان بگيرد.
هميشه اين توصيه را به من و اطرافيان مي كرد اين كه تا مي توانيد بنده‌ي خدا باشيد ، نه بنده‌ي هواي نفس

دیاررنج مکتب رنج و صبوری
و شهادت پاداش رنج است
همراز پروانه ها باشید

طبقه بندی: شهادت

□ برای ارسال نظرات از «پیک قرارگاه» در کادر بالا استفاده کنید

□ دیاررنج مکتب رنج و صبوری و رهائی…
و شهادت پاداش رنج است.
 همراز پروانه ها باشید