is11

اصلا خودم هم نفهمیدم چه شدکه ماندم ، ما این چند نفر به اتفاق حبیب که درین عکس نیست.با هم بزرگ شدیم.ناگهان دوران کودکی برهنه پا در کوچه ها دویدن ، یکی دنبال گوسفند دویدن، یکی چوپانی ،یکی بقالی یکی دنبال درس و برق کشی ،شهید  اصغر عبدالحسینی

اولین نفر از سمت راست فرمانده ما از همان بچگی  فرمانده بود در همه جای روستا مسجد و مدرسه رئیس وبزرگ ما بود .اصلا ما نفهمیدیم کی بزرگ شدیم  نفر دوم  شهید محمد محمدی بود خیلی با هم دوست بودیم خیلی بعد تو عملیات رمضان شهید شد . نفر سوم غلامعلی نسائی خود من هستم  من اولین نفری بودم که ازین روستا ازین جمع بچه ها ی رزمنده جنگ زخمی شدم  وقتی که دستم پرید زخمی که شدم یه مدرک جرمی به نام کارت جانبازی برام صادر شد این چند نفر چه حسرتی خوردن طولی نکشید برام نامه ها نوشتن از تو جبهه  که غلام خوش بحالت تو یه شهید زنده ای قدر خودت رو بدون ما اینجا خیلی بیچاره ایم بعد همین نفر اول اصغر شهید شد  هنوز چهل اصغر نشده بود محمد شهید شد. باز دل پر شد از غربت که نصرت محمد علیخانی نفر اخر  تخریبچی رزمنده  شهید شد .خیلی طول نکشید. نشستم براشون نوشتم ،چه بد بختم من، شما رفتید،  من ماندم درین دیاررنج در این قفس تنگ  تا اینکه خیلی دلتنگی هام زیاد شد . شب تو مشهد بودم تنها ، خواب دیدم همین شهدا  گفتم خیلی بابا نامردی  من میدونید چی دارم میکشم اینجا تو دنیا ،خندید گفت بابا همین روز گذشته تو بهشت با ما بودی ،چرا فکر میکنی تو پیش ما نیستی من خودم هر روز می بینمت،گفتم شوخی ات گرفته من و بهشت ! ؟ گفت والله تو هم شهید هستی ، خودت چطور نمیدونی بچه ها همه میدونن تو با ما تو بهشت هستی اصلا اینجا  چه میکنی  تو که همین چند لحظه پیش  تو جمع  ما بودی تو  شهیدی باور کن/  نسائی

غلامعلی نسائی  مدیر دیاررنج

 

 

□ دیاررنج مکتب رنج و صبوری و رهائی…
و شهادت پاداش رنج است.
 همراز پروانه ها باشید