MADAI

از طرف فرماندهی لشکر ۲۵ از حاج علی احمدی درخواست شد ریاست ستاد لشکر را بپذیرد اما او از پذیرش این مسئولیت خودداری کرد. در عملیات والفجر ۸ فعالیت چشمگیری داشت. او بهترین و کامل ترین اورژانس را در خط مقدم در سطح لشکرهای مستقر در منطقه عملیاتی به وجود آورد. در شب عملیات به علت حساسیت منطقه و آتش شدید توپخانه دشمن, یکی از راننده ها به او گفته بود که شب دید ندارد اما او پیشنهاد داد که : من در وسط جاده پیاده می دوم و شما پشت سر من بیایید.

فرمانده بهداری لشکر۲۵کربلا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)سردار شهید حاج علی احمدی…

پنجم آبان ۱۳۳۹ در روستای بیارجمند در شهرستان شاهرود, در خانواده ای کشاورز و مذهبی به دنیا آمد. او سومین فرزند خانواده احمدی بود. در کودکی پر جنب و جوش بود.
درهفت سالگی وارد دبستان حافظ روستای بیارجمند شد تا تحصیلاتش را شروع کند. از همان کودکی علاقه زیادی به مسائل دینی داشت . از هفت سالگی شروع به خواندن نماز کرد. علاقه زیادی به مدرسه داشت. تکالیف خود را به موقع انجام می داد و در انجام تکالیف به دوستانش کمک می کرد. اجتماعی بود و علاقه زیادی به رفت و آمد خانوادگی داشت. اخلاق و رفتارش طوری بود که همه آشنایان از او راضی بودند و نسبت به او ابراز علاقه و دوستی می کردند.

خواهرش (خدیجه) می گوید:
بسیار مودب بود و برخوردی خاضعانه داشت. در مقابل خواسته های پدر و مادر هرگز جواب منفی نمی داد و درکارهای خانه و کشاورزی تا آنجا که از دستش بر می آمد کمک می کرد.
در سال ۱۳۵۱ دوره دبستان را با موفقیت به پایان رسانده و از همان سال در ماه مبارک رمضان روزه می گرفت. در سال ۱۳ سالگی چون در زادگاهش مدرسه راهنمایی وجود نداشت به شهرستان گرگان مهاجرت کرد و مشغول تحصیل شد. وضع تحصیلی او بسیار خوب بود و معمولاً معدل بالای هفده داشت. در سال ۱۳۵۵ بعد از اتمام تحصیلات دوره راهنمایی, وارد دبیرستان شد. به دلیل مشکلات مالی خانواده ,در کنار تحصیل, شبها در داروخانه به کار می پرداخت. محمد نادعلی می گوید:
در سال ۱۳۵۵ در داروخانه شفاء گرگان با او آشنا شدم. از همان دوران با دیگران خیلی فرق داشت. روحیه عجیبی داشت و در کنار کار, تحصیل می کرد , جوانی امانتدار بود.
در این دوران از خانواده دور بود و نمی توانست کمکی به آنها بکند ولی هر از چندگاهی به دیدن آنها به روستا می رفت و در کارهای کشاورزی کمک می کرد.
محمد نادعلی می گوید:
به نماز اول وقت اهمیت بسیاری می داد و در مجالس مذهبی شرکت فعال داشت. فعالیتهای سیاسی خود را هم زمان با شروع انقلاب اسلامی آغاز کرد و با وجود کار فشرده با کوشش زیاد توانست تحصیلاتش را با نمرات بسیار عالی در سال ۱۳۵۸ به پایان برساند . معدل دیپلمش هجده بود.
علی در ۲۱ شهریور ۱۳۶۰ به عضویت سپاه گرگان در آمد و برای آموزش مقدماتی به منجیل اعزام شد. پس از گذراندن دوره آموزشی مدت سه ماه در جنگلهای آمل و قائمشهر برای سرکوبی عناصر ضد انقلاب مشغول خدمت شد. در سال ۱۳۶۰ بنا به سفارش خانواده با دختر عموی خود, خانم صغری احمدی, ازدواج کرد. آنها در مراسمی ساده آغاز زندگی مشترک خود را در روستای بیارجمند جشن گرفتند و سپس به گرگان رفته در خانه ای استیجاری زندگی مشترک خود را آغاز کردند. احمدی مدتی را در بهداری سپاه گرگان مشغول خدمت بود و در ۳۰ تیر ۱۳۶۱ به عنوان پزشکیار به قرارگاه خاتم, اعزام شد. در ۲۳ مرداد ۱۳۶۱ پس از بازگشت از مناطق جنگی به عنوان مسئول بهداری سپاه گرگان منصوب شد. در سی ام شهریور ۱۳۶۱ اولین فرزند او متولد شد که نامش را محدثه گذاشتند. در این سال موفق به تشرف به بیت الله الحرام شد.
مادرش می گوید:
زمانی که می خواست به حج مشرف شود , گفتیم: شما مستطیع نیستی و وضع مالی چندان خوبی نداری, صبر کن در آینده خواهی رفت. گفت: آیا شما ضمانت می کنید تا سال آینده زنده خواهم بود.
همسرش نیز می گوید: با پولی که قرض گرفته بود به حج مشرف شد و مدتها طول کشید تا توانستیم آن قرض را ادا کنیم. در بازگشت از این سفر زیارتی برای فرزند شهیدی یک دستگاه تلویزیون سوغات آورد و بس. پس از بازگشت از سفر بیت الله الحرام و فعالیتهای شبانه روزی در بهداری سپاه گرگان در ۲۴ فروردین ۱۳۶۲ به جبهه های نبرد رفت و مسئولیت بهداری لشکر ۲۵ کربلا را به عهده گرفت. ماه های متوالی در جبهه های نبرد حضور داشت .
اودر عملیات والفجر ۴ شرکت جست. در این ایام در دفترچه خاطرات خود درباره بعضی از حوادث این عملیات نوشت:
والفجر ۴ , چهارشنبه ۱۴/۷/۶۲ صبج ساعت ۳۰/۱۱ , بمباران پادگان شهید عبادت (توسط هواپیمای عراق) شهید ۱۹ نفر مجروع ۳۹ نفر, شب پنجشنبه ساعت آغاز عملیات والفجر ۴ از سه محور توسط لشکرهای امام حسین, تیپ قمر بنی هاشم ,جندالله و لشکر ۲۵٫
شنبه: مرحله دوم عملیات والفجر ۴, شهادت ۷ سقای تشنه لب
صبح دوشنبه پاتک سخت دشمن: شروع ساعت ۱۱, ترک قله و مجروح شدن کردار شاد و مقاومت سرباران امام زمان و نگرفتن قله توسط عراق.
احمدی در عملیات والفجر ۴ بر اثر اصابت ترکش به بازو و دست راست و موج گرفتگی مجروح شد. بعد از مجروحیت به گرگان بازگشت و تا ۲۵ دی ۱۳۶۲ مسئولیت بهداری سپاه گرگان را به عهده گرفت. خواهرش (خدیجه) دربارۀ خصوصیات اخلاقی او می گوید:
رفتار او با همسر و یگانه دخترش بسیار عالی بود و آنها را بسیار دوست می داشت. در ایامی که در جبهه حضور داشت, از افراد خانواده می خواست به همسرش دلداری دهند و در حد امکان در رفع مشکلات او را یاری دهند. مهمترین ویژگی که او را از دیگران متمایز می کرد صبر در مقابل مشکلات بود. رفتاری توام با عشق و علاق و تواضع نسبت به والدین و همسر و فرزندش داشت.
به مسحد علاقۀ زیادی داشت و همیشه نماز را در اول وقت و در مسجد اقامه می کرد.
یکی از همسنگرانش می گوید:
در نماز جماعت همیشه پیش قدم بود و اگر در خانه دوستان بودیم پیشنهاد می کرد که نماز را به جماعت بخوانیم. یادم هست در ماه مبارک رمضان در منزل یکی از دوستان برای افظار دعوت بودیم که اول نماز را به جماعت بر پا کرد و سپس مشغول افطار شدیم.
در ۲۶ آذر ۱۳۶۲ به جبهه های نبرد اعزام و در سمت مسئول بهداری لشکر ۲۵ کربلا ماه های متوالی در جبهه ها حضور داشت. در سال ۱۳۶۳ بر اثر اصابت ترکش به زانوی چپ و ران پا مجروح شد اما پس از بهبودی نسبی به جبهه ها بازگشت.
همسرش می گوید:
وقتی می گفتم به فکر زندگی باش و اینقدر به جبهه نرو, می گفت: شما نباید سد راهی که در آن قدم برداشته ام بشوید. در برابر مشکلات دیگران تمام هستی خود را می گذاشت. به همین خاطر بعضی های می گفتند او اصلاً به فکر زندگی نیست. اما او با علاقه ای که داشت با شادمانی و به امید شهادت به جبهه می رفت. آنقدر عاشق شهادت بود که همیشه در نمازها از خدا طلب شهادت می کرد. در باره ی کارهای خود در جبهه می گفت: کارهای جزئی انجام می دهم ولی نیاز هست که حتماً در آنجا باشم.
جنگ را نعمتی الهی می دانست و خوشحال بود از اینکه در برهه ای از زمان زندگی می کند که برای دفاع از ارزشهای اسلامی به جنگ می رود و ادای وظیفه می کند. شوخ طبع بود و همیشه حرفهایی در قالب لطیفه بیان می کرد و می کوشید اطرافیانش از سخنان او شاد باشند. قدرت بیان بالایی داشت و در جبهه و پشت جبهه با سخنرانی هایش به هدایت دیگران می پرداخت یکی از همسنگرانش می گوید:
بعد از عملیات بدر, نیروهای بهداری لشکر را جمع کرد و برای آنان به سخنرانی پرداخت. پیر مردی در کنارم نشسته بود, گفت که ایشان باید چندین سال در حوزه درس خوانده باشد که اینگونه صحبت می کند و مسائله جنگ را طوری با زمان امام حسین(ع) ربط می دهد که قابل بیان کردن نیست. به پیرمرد گفتم تحصیلات حوزه ای ندارد ولی در این زمینه مطالعه زیادی دارد. نماز شب را هرگز ترک نمی کرد. یادم می آید در زیر پل خرمشهر بعد از نماز شب طنابی به گردن خود بسته بود و زمزمه می کرد که خدایا من مطیع تو هستم.
رمضانعلی احمدی می گوید:
در جبهه, مسئول ساختمان سازی بودم و قرار بود در پایگاه شهید بهشتی, مسجدی احداث شود. برای این کار مشغول ساختن بلوک سیمانی بودیم. روزی ساعت ۱۰ صبح به نزد ما آمد و به من گفت: بگویید چه کاری باید انجام دهم؟ گفتم کار تو این نیست اما فرغون را گرفت و شروع به آوردن سیمان کرد. آن روز را کارگری کرد و گفت: چون برای مسجد است من این کار را می کنم.
یکی دیگر از همرزمانش می گوید:
روحیه بالایی داشت. هرگاه دلم برایش تنگ می شد سعی می کردم به جبهه نزد او بروم و تحت فرمان ایشان باشم. روحیه ای بس معنوی و والایی داشت. عشق به خدا و اهل بیت آنچنان او را از خود بی خود می کرد که در مراسم و عزارداریها از چشمانش اشک جاری می شد. به امام خمینی آنقدر علاقه داشت که هر مسئول مملکتی که به لشکر ۲۵ کربلا می آمد از او می خواست سلام او را به امام برساند.
در اواخر سال ۱۳۶۵ بعد از مدتها حضور در جبهه تصمیم گرفت خانواده اش را به منطقه جنوب منتقل کند. برای این کار به اتفاق جانشین بهداری (آقای عظیمی) اقدام به اجاره دو اطاق در شهر شوش کردند. همسرش می گوید:
شش ماه در شوش در یک اطاق زندگی کردیم. در آن مدت هم ماهی یک بار یا دوبار به ما سر میزد و می توان گفت دو ساعت هم بیشتر پیش ما نمی ماند و دوباره به محل کارش بر می گشت.
از طرف فرماندهی لشکر ۲۵ از حاج علی احمدی درخواست شد ریاست ستاد لشکر را بپذیرد اما او از پذیرش این مسئولیت خودداری کرد. در عملیات والفجر ۸ فعالیت چشمگیری داشت. او بهترین و کامل ترین اورژانس را در خط مقدم در سطح لشکرهای مستقر در منطقه عملیاتی به وجود آورد. در شب عملیات به علت حساسیت منطقه و آتش شدید توپخانه دشمن, یکی از راننده ها به او گفته بود که شب دید ندارد اما او پیشنهاد داد که : من در وسط جاده پیاده می دوم و شما پشت سر من بیایید. به هنگام انجام این کار آتش دشمن شدیدتر شد و راننده یکی از آمبولانس ها از ترس پا روی گاز گذاشت تا از معرکه فرار کند که با علی برخورد کرد و از روی پایش گذشت و بر اثر آن پای او مجروح گردید. با این که مجروح شده بود منطقه را ترک نکرد. در روز ۱۲ اسفند ۱۳۶۴ هواپیماهای دشمن, منطقه را مورد حمله قرار دادند. علی به خاطر مجروحیت پا نتوانست خود را به موقع به سنگر برساند. اورژانس عملیاتی لشکر ۲۵ کربلا در منطقه ابوفلفل فاو, مورد هجوم بمبهای خوشه ای هواپیماهای عراق واقع شد. در این بمباران, حاج علی احمدی ,فرمانده بهداری لشکر۲۵کربلا در اثر اصابت ترکش به بدن گلو و پای چپ در حالی که فر یاد می زد مواظب خط باشید تا دشمن نفوذ نکند به شهادت رسید.
سردار مرتضی قربانی (فرمانده وقت لشکر ۲۵) پیام تسلیتی به مناسبت شهادت او به این شرح فرستاد: « حاج علی احمدی از مخلص ترین و پرکارترین برادران مسئول بود که در لشکر ۲۵ کربلا به اسلام و مسلمین خدمت کرده است» همسرش می گوید: لشکر ۲۵ کربلا به اسلام و مسلمین خدمت کرده است.
همسرش می گوید:
وقتی شنیدم حاج علی به شهادت رسیده به یاد آن بودم چگونه مردی که سراسر زندگیش به من محبت می کرد و رفتارش سرشار از لطف و احسان بود از دستم رفت. او برای خود زندگی نکرد و متعلق به انقلاب ومردم بود و این از میزان اندوه و نگرانی ام می کاهد. الان احساس می کنم که زینب گونه راه شهیدان را ادامه می دهم.
حاج علی به هنگام شهادت دختری سه ساله به نام محدثه داشت. چند ماه پس از شهادت او پسرش در ۱۶ تیر ۱۳۶۵ به دنیا آمد که مادرش او را علیرضا نامید. پیکر سردار شهید حاج علی احمدی پس از تشییع در گرگان در مزار شهیدان امام زاده عبدالله این شهر به خاک سپرده شد.

نويسنده: فاطمه زنگانه

□ دیاررنج مکتب رنج و صبوری و رهائی…
و شهادت پاداش رنج است.
 همراز پروانه ها باشید