BAD-YAD

در سال ۶۶ در دانشگاه رازي كرمانشاه قبول شده بود. اما گفت: فعلاً بايد سنگر‌هاي اصلي را پر كرد. هر بار هم كه به جبهه مي‌‌رفت، عاشق‌تر از قبل مي‌‌شد. در آخرين بارش، گويا فرشتگان الهي او را با خبر كرده بودند. مي‌‌خواست هر چه زودتر به قافله عاشقان اباعبدالحسين(ع) بپيوندد. با تك تك دوستان و آشنايان و غريبه‌ها خداحافظي كرد و از همه حلاليت طلبيد. مهدي براي رسيدن به مولايش آقا امام حسين(ع) دلتنگ شده بود. او با همة زيبايي‌ها و با همة مظاهر و جبروت دنيا وداع كرده بود.

ایستگاه رنگین کمان

دانشجوي شهيد مهدي باقري لشكر ۲۵ كربلا به روايت همسرش

راي ازدواج خانوادة شهيد باقري اصرار داشتند كه مجلس مجللي برگزار كنند؛ اما مهدي مي‌‌گفت: با وجود اين همه شهيد، شما چگونه از من چنين درخواستي مي‌‌كنيد. بنابراين، با هم رفتيم به زيارت مشهد مقدس و در كنار حرم آقا امام رضا(ع) زندگي سادة خودمان را شروع كرديم.

كارهايش جلوة الهي داشت. هر وقت در كنارم بود، احساس مي‌‌كردم در دانشگاه بزرگ انسان‌سازي هستم. صحبت‌هاي مهدي همچون آيه‌هاي مقدس قرآن از آسمان نازل مي‌‌شد و بر قلب و جانم مي‌‌نشست. مهدي عاشق جبهه‌ها بود و براي رفتن به جبهه بيتابي مي‌‌كرد؛ زيرا او معشوق خود را در جبهه‌ها مي‌‌ديد. هميشه به من مي‌گفت دنيا محل امتحان است. يك‌بار قرار شد به زيارت خانه خدا برود، اما وقتي ديد جبهه نياز به نيرو دارد، جبهه را بر زيارت خانه خدا ترجيح داد. مهدي مي‌گفت: خدا در متن جبهه‌هاست. او با رفتن به جبهه در آن سال به زيارت خود خدا نايل شد و به آرزوي شيرينش رسيد.

در سال ۶۶ در دانشگاه رازي كرمانشاه قبول شده بود. اما گفت: فعلاً بايد سنگر‌هاي اصلي را پر كرد. هر بار هم كه به جبهه مي‌‌رفت، عاشق‌تر از قبل مي‌‌شد. در آخرين بارش، گويا فرشتگان الهي او را با خبر كرده بودند. مي‌‌خواست هر چه زودتر به قافله عاشقان اباعبدالحسين(ع) بپيوندد. با تك تك دوستان و آشنايان و غريبه‌ها خداحافظي كرد و از همه حلاليت طلبيد. مهدي براي رسيدن به مولايش آقا امام حسين(ع) دلتنگ شده بود. او با همة زيبايي‌ها و با همة مظاهر و جبروت دنيا وداع كرده بود.

آخرين شبي كه در منزل بود، حالات عجيبي داشت؛ سخت نگران شده بودم. آن شب تا صبح نخوابيد و مشغول نوشتن وصيت‌نامه و دعا و نيايش با خداي مهربان بود. چهرة مهدي، به قدري نوراني شده بود كه دوست داشتم فقط بنشينم به چهرة زيبا و دوست داشتني‌اش نگاه كنم. صبح آن روز، مهدي با همه خداحافظي كرد و رفت.

خبر شهادتش خيلي براي همه سخت بود. انگار زلزله آمده بود. همه گريه مي‌‌كردند؛ اما چون به‌خاطر خدا بود، براي همه شيرين و دلنشين بود. دست و پايش قطع شده بود وسوخته بود. از روي دندان‌هايش شناختمش. درداخل جيبش، عكسي از امام بودو يك قرآن كوچك و پارچة سبزي كه اولين روز زندگي در حرم آقا علي‌بن‌موسي الرضا(ع) متبركش كرده بود.

از اينكه همسر شهيد هستم، به خود مي‌‌بالم و افتخار مي‌‌كنم؛ اما فقدان چنين همسر فداكاري را با هيچ چيز دنيا نمي‌‌توان پر كرد. تنها آرزويم عشق به اهل‌بيت(ع) و ادامة راه شهيدان است تا بتوانم همچون حضرت زينب(س) پيام‌رسان خون شهدا باشم. من با تمام وجودم به مهدي عزيز قول مي‌‌دهم پرچمي را كه با دستان اين شهدا برافراشته شد، هرگز بر زمين نگذارم.

□ دیاررنج مکتب رنج و صبوری و رهائی…
و شهادت پاداش رنج است.
 همراز پروانه ها باشید
باز نشر مطالب با ذکر منبع بلامانع است

 

□ دیاررنج مکتب رنج و صبوری و رهائی…
و شهادت پاداش رنج است.
 همراز پروانه ها باشید